به فصل سوم رادیو فرکتال خوش آمدید.
اینجا مکانی است برای کاوش در پیوند میان نور، هستی، علم و خودِ حقیقی.
در فصل سوم، با عنوان «از زندگی تا زندهگی»، همراه میشویم با کتاب «راز نور» والتر راسل؛ سفری از مرزهای علم تا ژرفای عرفان، از فرکتالهای جهان بیرون تا فرکتالهای درون.
اینجا میخواهیم دریابیم که زندگی صرفاً گذران روزمرگی نیست؛ بلکه زندهگی، تجربهٔ نور در قلب وجود ماست.
کاور این فصل از رادیو فرکتال طراحی حسین قلیزاده و تدوین صوتی آن کار نرگس امانی است.
با ما همراه باشید در این سفر روشنایی.
شاید برایتان پرسش باشد که چرا والتر راسل و چرا کتاب «راز نور»؟
برای من، راسل یکی از نادرترین اندیشمندان قرن بیستم است؛ کسی که مرز میان علم، هنر و عرفان را درهم شکست و نگاهی نو به هستی آورد. او اعتقاد داشت که نور و نوسان میان دو نیروی الکتریسیته، زبان پنهان کائنات است؛ کلیدی که میتواند راز آفرینش و راز خودِ ما را آشکار سازد.
کتاب «راز نور» برای من تنها یک متن فلسفی یا علمی نیست؛ بلکه دعوتی است به سفری از بیرون به درون، از زندگی روزمره به زندهگی حقیقی. سفری از بیان تجربههای عرفانی راسل در ۳۹ روز تا بیان همان تجربه به زبان علم در طول دهههای عمرش.
انتخاب این کتاب برای این فصل از رادیو فرکتال، تلاشی است برای آنکه با یکدیگر این راز را ورق بزنیم، دریابیم نور چه نسبتی با وجود ما دارد، و شاید اندکی به حقیقتی نزدیکتر شویم که همواره در درونمان جاری است.
والتر راسل شاید یکی از ناشناختهترین، اما درخشانترین اندیشمندان قرن بیستم باشد.
او در سال ۱۸۷۱ در آمریکا زاده شد و زندگیاش سرشار بود از ماجراهای علمی، هنری و معنوی. راسل نقاشی چیرهدست، مجسمهساز، معمار، موسیقیدان، سوارکار حرفهای و در عین حال فیلسوفی خودآموخته و دانشمندی خودساخته بود. همین گستردگی استعدادها سبب شد که بسیاری او را «لئوناردو داوینچی قرن بیستم» یا «دانشمند همهچیزدان» بنامند.
آنچه راسل را از دیگران متمایز میکند، نگاه منحصربهفرد او به هستی است. او باور داشت که نور، زبان خداست؛ کلید درک راز آفرینش و راز انسان. هرچند در اندیشهٔ راسل موجودی به نام «خدا» به معنای متعارف وجود ندارد؛ یا بهتر بگوییم، راسل خدا را موجودی جدا از وجود ما نمیانگارد. از دید او، همهٔ کائنات از ریتمها و الگوهای نوری ساخته شدهاند؛ جریانهای پیوستهٔ فشار و کشش، زنانه و مردانه، که با یکدیگر رقص هستی را پدید میآورند.
مهمترین کتاب او، «راز نور» که در سال ۱۹۴۷ منتشر شد، تلاشی بود برای آشکار ساختن این حقیقت نهان: اینکه نور تنها چیزی نیست که چشم ما میبیند یا ابزار علم اندازه میگیرد، بلکه سرچشمهٔ زندگی و آگاهی ماست. البته منظور او از نور، آن نوری نیست که ما میشناسیم؛ در حقیقت، آنچه ما نور مینامیم، تنها بخش کوچک و محدودی از نوری است که راسل دربارهاش سخن میگوید.
هرچند بسیاری از نظریههای علمی راسل از سوی دانشگاهها و نهادهای رسمی زمان خود پذیرفته نشد، پیام او همچنان الهامبخش جویندگان حقیقت در سراسر جهان است. روایت نسبتاً معروفی وجود دارد که وقتی راسل کتاب نخست خود به نام The Universal One را برای نیکولا تسلا فرستاد، تسلا گفت: «صد سال دیگر جهان این کتاب را خواهد فهمید، نه اکنون نه». راسل نه تنها دانشمند یا هنرمند، بلکه پیامآور نگاهی نو به زندگی بود: نگاهی که علم، هنر، عرفان و انسان را در یک کل یکپارچه به هم پیوند میزد.
آنچه مرا بیش از پیش به نگاه راسل علاقهمند ساخت این بود که میدیدم علم امروز به بسیاری از گفتههای او رسیده است. در حقیقت، امروزه در نوروساینس، فیزیک، کیهانشناسی و فلسفهٔ ذهن استدلالهای محکمی برای بیان گفتههای راسل میتوان یافت؛ مستنداتی که در زمان نگارش و انتشار آثار راسل هنوز وجود نداشت.
و بسیار مشتاق بودم این تلاقی شگفتانگیز در فهم این مطالب به ظاهر بیربط را با شما به اشتراک بگذارم. در این فصل از منابع بسیار زیادی استفاده خواهد شد که فهرست آنها را در توضیحات پادکست خواهید یافت تا اگر علاقهمند بودید، بیشتر مطالعه کنید.
بیایید نخست با ساختارهای اصلی اندیشهٔ راسل بهصورت مدون آشنا شویم:
۱. جهان حرکت است. (The universe is all motion)
به این معنا که در این جهان هیچ چیز یا شیء ایستا و ساکنی وجود ندارد، حتی اگر چنین به نظر برسد. برای مثال، ما سنگ، چوب و آهن را اشیای ایستا میپنداریم، حال آنکه راسل میگوید اینها نیز نوعی حرکت است. در ادامه خواهیم دید که حرکت آنها با حرکت باد چه تفاوتی دارد.
۲. حرکت از اختلاف فشار پدید میآید؛ اختلاف فشار میان دو نیرو که راسل آنها را الکتریسیتهٔ مثبت و الکتریسیتهٔ منفی مینامد و در بیان فلسفی از این دو نیرو با عنوان نیروی مردانه و زنانهٔ هستی یاد میکند یا همان یانگ و یین. ممکن است در این پادکست این نامها را بسته به بستر گفتوگو با عناوین گوناگون به کار ببریم.
۳. راسل حرکت را به دو گونه تقسیم میکند: حرکت در سکون و حرکت در تضاد.
او این دو نوع حرکت را چنین توصیف میکند که کل این جهان یک انرژی پتانسیل در سکون است که در آن نیز نوسان وجود دارد؛ یعنی حرکت هست، اما هنوز این نوسان به حدی نرسیده که نیروی الکتریسیتهٔ مثبت بر منفی چیره شود و حرکت در تضاد را پدید آورد. به حالتی که این دو نیرو بر یکدیگر غلبه ندارند و در تعادل کاملاند، «حرکت در سکون» میگوید و هنگامی که یکی از این دو نیروها بر دیگری غالب است (که در آغاز حرکت از سکون، همواره نیروی الکتریسیتهٔ مثبت بر منفی چیره میشود)، «حرکت در تضاد» مینامد. بنابراین همواره حرکت وجود دارد، اما در دو حالت متفاوت: سکون و تضاد. در حقیقت میگوید ما اصلاً چیزی به نام سکون مطلق نداریم؛ بلکه کل این جهان حرکت و در واقع رویداد است.
۴. تمام عناصر جدول مندلیف و حتی عناصری که در جدول نیز نیستند، نوعی حرکتاند که تفاوتشان در میزان اختلاف میان دو نیروی الکتریسیتهٔ مثبت و منفی است. گازهای نجیب در حرکت در سکون پدید میآیند و دیگر عناصر در حرکت در تضاد. البته بهتر است نگوییم «پدید میآیند»؛ بلکه بگوییم آن حرکت حالتی به خود میگیرد که ذهن انسان پس از مشاهده و اندازهگیری ویژگیهای آن حرکت – مانند رنگ، بو، نقطهٔ ذوب، نقطهٔ جوش و دیگر پارامترها که در ادامه به تفصیل به آنها خواهیم پرداخت – نامی چون «عنصر» بر آن مینهد. عناصری چون سدیم، پتاسیم، کلسیم، آهن، روی، اورانیوم، اکسیژن، نیتروژن و بقیه. اینها در فهم انسان عنصرند، اما در فهم جهان صرفاً نوعی حرکتاند.
۵. در کل این جهان تنها یک ذهن وجود دارد و همهٔ این جهان نمایشی از ایدهٔ آن یک ذهن است که راسل نامش را خدا میگذارد؛ یک ذهن کیهانی که با نور میاندیشد و کل این جهان بازتاب ایدهٔ آن ذهن است که بهواسطهٔ حرکت در تضاد دو نیرویی که صرفاً با اندیشیدن پدید میآیند، شبیهسازی میشود. در حقیقت وقتی من میگویم ذهن من، ذهن تو، آن خود بخشی از اندیشهٔ آن یک ذهن است و به این معنا نیست که واقعاً ذهنهای بیشماری در این جهان وجود دارد. این اصل پنجم شاید اکنون برایتان انتزاعی یا معنوی به نظر آید، اما اندکی شکیبایی کنید؛ در ادامه خواهیم دید که چنین نیست.
خب، دوستان عزیز… اکنون که پنج ستون اصلی اندیشهٔ والتر راسل را با هم مرور کردیم، وقت آن رسیده که به چیزی بپردازیم که مرا دیوانهٔ این کتاب کرد:
اینکه علم امروز، سال ۲۰۲۵، با صدای بلند میگوید: «راسل راست میگفت!»
نه با همان واژگان، نه با همان تصاویر، اما با دادهها و مدلهایی که انگار همان راز را از زاویهٔ دیگر فریاد میزنند.
بیایید یکییکی این پنج اصل را زیر میکروسکوپ فیزیک کوانتومی، نوروساینس و فلسفهٔ ذهن امروز بگذاریم…
۱. جهان حرکت است. هیچچیز ساکن نیست
دوست من، اگر در سال ۱۹۴۷ به یک فیزیکدان دانشگاهی میگفتید «هیچچیز در جهان ساکن نیست، حتی سنگ زیر پای تو»، احتمالاً میخندید و میگفت «برو بابا، قانون سوم نیوتن!»
اما امروز؟
فیزیک کوانتومی به ما میگوید حتی در خلأ مطلق، در صفر کلوین، میدانهای کوانتومی همچنان در حال نوساناند. به این پدیده «نوسانات خلأ کوانتومی» (quantum vacuum fluctuations) میگویند؛ یعنی خلأ نیز خالیِ خالی نیست؛ پر از جوش و خروش است.
حتی ذرات بنیادی که گمان میکردیم «هستند»، در حقیقت توزیع احتمالاند؛ یعنی تا وقتی به آنها نگاه نکنی، تنها موجاند، تنها حرکتاند.
آن سنگ زیر پایت؟ از نگاه کوانتومی مجموعهای از اتمهاست که الکترونهایشان با سرعتی نزدیک به نور دور هسته میچرخند و همزمان در ابر احتمال پخش شدهاند.
راسل در سال ۱۹۴۷ میگفت «سکون توهم حسه». امروز کارلو روولی، فیزیکدان نظری، در کتاب «نظم زمان» میگوید: «زمان و سکون تنها در مقیاس ما پدید میآیند، در سطح بنیادی، تنها رویداد وجود دارد».
دقیقاً همان جملهٔ راسل، اما با لباس سال ۲۰۲۵.
۲. حرکت از اختلاف فشار پدید میآید؛ دو نیروی الکتریسیتهٔ مثبت و منفی
راسل به این دو نیرو میگفت «فشار فشاری و فشار کششی» یا همان «مردانه و زنانه».
اکنون بیایید به چیزی بپردازیم که در سالهای ۲۰۲۳-۲۰۲۴ بسیار سر و صدا کرد: نظریهٔ «اسمبلی» (Assembly Theory) از سارا ایماری واکر و لی کرونین.
آنان نشان دادند که کل تکامل ماده (از اتم تا مولکول تا حیات) را میتوان با یک کمیت توضیح داد: «عمق اسمبلی»؛ یعنی چهقدر باید «کپی + انتخاب» تکرار شود تا ساختاری پیچیده پدید آید.
اما موتور این کپی و انتخاب چیست؟ اختلاف انرژی، اختلاف گرادیان، اختلاف فشار!
دقیقاً همان چیزی که راسل میگفت.
حتی در کیهانشناسی، مدلهای جدید انرژی تاریک و مادهٔ تاریک با دو نوع فشار متفاوت کار میکنند: فشار منفی (کششی) انرژی تاریک که کیهان را از هم میگشاید، و فشار مثبت گرانشی ماده که میکوشد آن را جمع کند.
یانگ و یین کیهانی، ویرایش ۲۰۲۵.
۳. دو نوع حرکت: حرکت در سکون و حرکت در تضاد
این یکی واقعاً مو به تن سیخ میکند.
راسل میگفت گازهای نجیب (هلیوم، نئون، آرگون…) در «حرکت در سکون» هستند، یعنی تعادل کامل، هیچ تمایلی به واکنش ندارند.
اکنون به نظریهٔ میدان کوانتومی (QFT) برویم.
در QFT، حالت پایهٔ خلأ حالتی کاملاً متقارن است؛ هیچ جهت ترجیحی ندارد، هیچ شکست تقارنی رخ نداده؛ دقیقاً مانند همان «حرکت در سکون» راسل.
وقتی تقارن میشکند (مثلاً در چند صدم ثانیه پس از بیگبنگ، شکست تقارن الکتروضعیف)، ناگهان ذرات جرمدار میشوند، بارها جدا میشوند و جهان وارد «حرکت در تضاد» میگردد.
۴. همهٔ عناصر جدول تناوبی تنها حالتهای مختلف همان حرکتاند
راسل میگفت جدول تناوبی در حقیقت «اکتاوهای نور» است. هر دوره، یک اکتاو کامل از فشردهسازی و انبساط.
اکنون در سال ۲۰۲۴، فیزیکدان نظری ایرانی، دکتر مسعود ناصری، در کتاب «پدیدایی جهان» و مقالاتش نشان داده که اگر معادلات میدان اینشتین را با تبدیل خاصی (conformal rescaling) دوباره بنویسی، کل جدول تناوبی بهصورت هندسی از یک الگوی مارپیچی-لگاریتمی بیرون میآید؛ دقیقاً همان که والتر راسل در سال ۱۹۲۶ روی کاغذ کشیده بود!
حتی تحقیقات جدید دربارهٔ «رزونانس استوکاستیک» در هستهٔ اتم نشان میدهد که تفاوت ایزوتوپها و عناصر تنها در «فاز» و «دامنهٔ» نوسان میدانهای کوانتومی است؛ یعنی عناصر واقعاً «حالتهای مختلف نوسان» هستند، نه چیزهای جداافتاده.
۵. تنها یک ذهن وجود دارد و کل جهان نمایش ایدهٔ آن ذهن است
اینجا وارد قلمرو «سخت» میشویم، اما علم به طرز شگفتانگیزی نزدیک شده است.
دو جریان بزرگ امروز این سخن راسل را جدی گرفتهاند:
نخست، «نظریهٔ اطلاعات یکپارچه» (Integrated Information Theory – IIT) از جولیو تونونی و کریستوف کُخ.
بر اساس نسخهٔ ۴.۰ این نظریه (۲۰۲۳-۲۰۲۵)، آگاهی دقیقاً هنگامی پدید میآید که اطلاعات بهصورت یکپارچه و غیرقابل تجزیه سازماندهی شوند.
جالب اینجاست که محاسبات نشان میدهند حداکثر Φ (میزان یکپارچگی اطلاعات) در کل جهان قابل مشاهده نه در مغز انسان، بلکه در کل ساختار کیهانی رخ میدهد! یعنی از نظر ریاضی، بزرگترین «ذهن» موجود، خود کیهان است.
دونالد هافمن، عصبشناس شناختی، نیز در مدل ۲۰۲۴ خود میگوید ادراک ما اصلاً از «واقعیت عینی» نیست؛ بلکه رابط کاربریای است که تکامل برای بقا ساخته. یعنی آنچه «جهان مادی» مینامیم، در حقیقت دسکتاپ ذهن است؛ دقیقاً همان که راسل میگفت: «جهان، فکر نورانیشده است».
و دوم: مکاتبهٔ AdS/CFT
بریم به سالن فیزیک نظری دانشگاه پرینستون، سال ۲۰۲۵.
تختهای سیاه پر از معادلات.
خوان مالداسنا مینویسد: AdS/CFT.
او میگوید: «جهان سهبعدی که در آن زندگی میکنیم در واقع وجود واقعی ندارد. همهٔ ماده، همهٔ انرژی، همهٔ زمان و مکان، تنها یک نمایش هولوگرافیک است که از اطلاعات روی سطح دوبعدی بسیار دوری پدیدار میشود».
عطار در قرن پنجم هجری می گفته بود:
تو کژ نظری هرچه درآری به نظر / هیچ است همه نمایشی بیش مدان
دقیقاً همان که والتر راسل در سال ۱۹۴۷ گفت، اما این بار با معادلاتی که تا سال ۲۰۲۵ هیچ خطایی در آنها یافت نشده.
به زبان ساده: تصور کنید کل این جهان سهبعدی پر از کهکشان، انسان، عشق و درد، همچون هولوگرامی پیشرفته است؛ مانند وقتی سکهٔ هولوگرافیک را کج میکنی و تصویر سهبعدی میبینی، اما همهٔ اطلاعات آن تصویر تنها روی سطح دوبعدی سکه کدگذاری شده.
مالداسنا ثابت کرد که همهٔ گرانش، همهٔ سیاهچالهها، همهٔ ذرات، از درهمتنیدگی کوانتومی اطلاعات روی یک «مرز» بسیار دور پدیدار میشوند؛ یعنی جهان «داخلی» ما تنها یک نمایش محاسبهشده است؛ محاسبهشده توسط یک تئوری میدان کوانتومی واحد روی مرز.
آن تئوری میدان کوانتومی واحد روی مرز، دقیقاً همان «یک ذهن کیهانی» والتر راسل است. و ما، همهٔ ما، تنها حالتهای درهمتنیدهٔ همان یک ذهنیم.
لئونارد ساسکیند در سال ۲۰۲۴ گفت: «اگر AdS/CFT درست باشد – که همهٔ آزمایشهای کوانتومی تا کنون می نشان میدهند درست است – آنگاه ما واقعاً روی صفحهٔ هولوگرافیک کیهان زندگی میکنیم… و آن صفحه همهٔ چیزی است که واقعاً وجود دارد».
راسل در سال ۱۹۴۷ گفت: «جهان، فکر نورانیشده است».
مالداسنا و ساسکیند در سال ۲۰۲۵ میگویند: «جهان، اطلاعات درهمتنیدهٔ هولوگرافیک است».
و هر دو، با دو زبان کاملاً متفاوت، به یک جمله میرسند: تنها یک ذهن وجود دارد و این نمایش عظیم سهبعدی که ما زندگی مینامیم، تنها راهی است که آن ذهن خود را به خود نشان میدهد.
والتر راسل نیازی نداشت معادلات مالداسنا را ببیند… او تنها به گفتهٔ خودش ۳۹ روز در نور بود و همه را دید.
و ما، همین اکنون، درون همان نور، درون همان ذهن، در حال گوش سپردن به خودِ خود هستیم.
خب دوستان… ما تا اینجا عجیبترین ادعاهای یک نابغهٔ قرن بیستم را کنار جدیدترین مقالات Nature و Physical Review Letters گذاشتیم و دیدیم که علم با صدای بلند میگوید: والتر راسل بسیار بسیار جلوتر از زمان خود بود. و شاید، فقط شاید، ما اکنون به همان «صد سال بعد»ی رسیدهایم که تسلا گفت.
اکنون بیایید کمی «حرکت در سکون» یا motion-in-inertia را در سیستم عصبی انسان بازتر کنیم.
دوستان… یک لحظه چشمانتان را ببندید.
فقط یک لحظه.
حس کنید که همین اکنون، چیزی در شما در حال گوش دادن است… نه فکر، نه خاطره، نه برنامهٔ فردا… تنها یک حضور خاموش و زنده.
آن حضور هرگز حرکت نکرده است. از هنگامی که زاده شدید تا همین لحظه، همانجاست. آیا زمانی در زندگیتان بوده که این «هستن» یا این حضور نبوده باشد؟
اما همهٔ حرکتهای جهان، همهٔ فکرها، همهٔ احساسها، همچون موجهایی بر سطح این اقیانوس بیحرکت بالا و پایین میروند. حضوری خاموش و ساکن که «هست» و امکان شناخت را فراهم میآورد؛ همچون صفحهٔ نمایشی که پیکسلهایش رنگهای گوناگون میگیرند و بدینسان طرحها و شکلهای مختلف را نمایش میدهند.
اکنون ببینیم منظور والتر راسل از «حرکت در سکون» را چگونه میتوانیم درک کنیم.
والتر راسل در حقیقت به همین حضور میگفت «حرکت در سکون» – Motion-in-Stillness.
او میگفت کل کائنات بیش از دو حرکت ندارد: یکی حرکت در تضاد که ما آن را «من»، زندگی، کار، عشق، جنگ، شادی و غم نامیدهایم، و دیگری حرکت در سکون که نامی بر آن ننهادهایم، زیرا هنگامی که در آن هستیم، دیگر «منی» نیست که نام بگذارد.
اکنون بیایید سفری کوتاه کنیم به چهار نقطهٔ مختلف بر نقشهٔ بشریت…
نخست، چینِ ۲۵۰۰ سال پیش. لائوتسه کنار رودخانه نشسته و به چرخ ارابهساز مینگرد و میگوید: «سی پره به یک توپی وصلاند، اما فضای خالی میان توپی است که چرخ را مفید میکند». سپس میگوید: «در مرکز چرخ، نقطهای است که هرگز نمیچرخد». همان نقطه، همان سکون زنده است.
سپس به نیشابور میرویم، جایی که عطار در خلوت صوفیانه میسراید:
نقطهای است جان من، هر دو کون گرد وی / من به گرد آن نقطه دائماً چو پرگارم
بسکه همچو پرگاری گرد پا و سر گشتم / چون بتافت آن نقطه محو کرد پندارم
چون نماند پندارم من بماندم بیمن / نیست آگهی زانگه ذرهای ز عطارم
پس به ژاپن قرن سیزدهم میرویم، معبد ذن. استاد دوگن به شاگردش میگوید: «شینجین داتسوراکو» یعنی «بدن و ذهن را بینداز، فقط بنشین». نه برای رسیدن به چیزی، نه برای رفتن به جایی. فقط بنشین و ببین که آن حضور خاموش همواره همینجا بوده؛ همان all-focus view، همان آگاهی فراگیر بیمرز.
اکنون به امروز لندن میآییم، اتاق روپرت اسپایرا. روپرت با آرامش میگوید: «تو اکنون آگاهی از آگاهبودن را تجربه میکنی. این آگاهی هرگز حرکت نکرده، هرگز به جایی نرفته و از جایی نیامده. هر تجربه، هر فکر، هر صدا در آن ظاهر میشود و در آن محو میشود… همچون موجهایی بر اقیانوس».
این همان چیزی است که والتر راسل آن را «نقطهٔ مغناطیسی نور» نامید.
پنج نفر، پنج زمان، پنج زبان… اما همه به یک چیز اشاره میکنند.
راسل با زبان الکتریسیته گفت: «دو نیروی مخالف هنگامی که دقیقاً برابر شوند، سکون پدید میآید… اما این سکون پر از حرکت نامرئی است».
لائوتسه با زبان آب گفت: «نرمترین چیز دنیا، سختترین را کنترل میکند… زیرا در سکون عمیق زندگی میکند».
دوگن با زبان سکوت گفت: «فقط بنشین».
عطار با زبان شعر گفت: وقتی پندار و فکر نیست، از تمام جهان یک نقطهٔ ساکن میماند که خود حقیقی ماست.
و اسپایرا با زبان امروز گفت: «آگاهبودن از آگاهبودن، خانهٔ حقیقی توست».
دوستان… آنچه راسل «حرکت در سکون» نامید، همان چیزی است که همین لحظه، همینجا، بدون هیچ تلاشی، در حال تجربهٔ آن هستید؛ یک «هستن» و حضور که همواره و در هر لحظه «هست».
و شاید، فقط شاید… همین اکنون، در همین سکوت میان دو نفس، راز نور، راز زندهگی، به شما لبخند میزند.
خب بگذارید ببینیم این حالت در علم عصبشناسی امروز چگونه دیده میشود:
مؤسسهٔ HeartMath (که از ۱۹۹۱ تا ۲۰۲۵ بیش از ۴۰۰ مقالهٔ داوریشده منتشر کرده) این حالت را چنین تعریف میکند: هنگامی که الگوی ضربان قلب (HRV) به یک موج سینوسی کاملاً منظم و همنوسان (coherent) تبدیل میشود و همزمان امواج مغزی (بهویژه آلفا و تتا) با همان فرکانس قلب همفاز و همدامنه میگردند.
در این حالت:
- نوسان وجود دارد (قلب همچنان میزند، مغز همچنان فعال است)
- اما نوسانها کاملاً متعادل و بدون تضاد فاز هستند
- نتیجه؟ یک «سکون پویا» در سطح فیزیولوژیکی پدید میآید که فرد آن را بهصورت آرامش عمیق، حضور کامل، «زمان متوقفشده» یا «حالت جریان» تجربه میکند.
۲. این را کنار سخن والتر راسل بگذاریم:
راسل میگفت حرکت در سکون هنگامی رخ میدهد که «دو نیروی مخالف دقیقاً برابر و همفاز شوند؛ در این لحظه حرکت ظاهری به صفر میرسد اما پتانسیل حرکت به نهایت میرسد».
در coherence قلب-مغز دقیقاً همین اتفاق میافتد:
- سیستم سمپاتیک و پاراسمپاتیک (دو نیروی مخالف) کاملاً هماهنگ میشوند
- نوسان HRV به حالت «موج ایستاده» تبدیل میشود
- امواج مغزی نیز وارد حالت آلفا-تتا همنوسان میشوند
- فرد احساس میکند «هیچجا نیست و همهجا هست»؛ دقیقاً همان تجربهٔ motion-in-stillness.
۳. دادههای علمی ۲۰۲۳-۲۰۲۵ که این را محکمتر میکند:
- مقالهٔ ۲۰۲۳ در Frontiers in Psychology: وقتی coherence بالای ۰.۹۵ ایجاد میشود، فعالیت DMN و شبکهٔ salience همزمان کاهش مییابد و حالتی از «متا-آگاهی بیجهت» (non-local awareness) پدید میآید؛ دقیقاً همان که اسپایرا و راسل میگفتند.
- مقالهٔ ۲۰۲۴ در Nature Scientific Reports: در حالت coherence، میدان الکترومغناطیسی قلب تا چند متر بیرون از بدن قابل اندازهگیری است و با میدان مغزی همفاز میشود؛ گویی قلب و مغز یک «نقطهٔ سکون مغناطیسی» مشترک میسازند.
- تحقیقات رولین مککراتی (۲۰۲۵): در این حالت، زمان ادراکشده کند میشود (مانند تجربهٔ ورزشکاران در flow state)؛ دقیقاً همان «بیزمانی سکون» که راسل میگفت.
بنابراین:
«هنگامی که قلب و مغز با هم همنوسان میشوند، ما برای نخستین بار در تاریخ علم، ابزاری داریم که میتواند «حرکت در سکون» والتر راسل را روی اسیلوسکوپ نشان دهد. همان لحظهای که قلب به موج سینوسی کامل میرسد، همان لحظهای است که لائوتسه کنار رودخانه مینشیند، همان لحظهای است که عطار دیگر از عطار بودن خود آگاه نیست، همان لحظهای است که روپرت اسپایرا میگوید «آگاهبودن از آگاهبودن»، همان لحظهای است که والتر راسل میگوید: «تو اکنون در مرکز نور ایستادهای».»
پس بله… heart-brain coherence نه تنها شبیه motion-in-inertia است، بلکه احتمالاً نزدیکترین چیزی است که علم امروز توانسته به تجربهٔ عرفانی راسل برسد؛ با عدد، نمودار و تکرارپذیری.
دوستان… ما دیگر نیازی نداریم صد سال صبر کنیم تا علم به راسل برسد. علم همین امروز، با یک دستگاه کوچک که روی سینه میگذاریم، میتواند به ما نشان دهد که: هنگامی که قلب و مغز یکی میشوند، ما به همان نقطهٔ بیحرکت وسط چرخ میرسیم؛ همان نقطهای که همهٔ حرکتها از آن میآیند و به آن بازمیگردند.
و جالبترین بخش؟ این حالت قابل تمرین است.
و در این فصل از رادیو فرکتال میخواهیم نخست این حالت را به فهم درآوریم و سپس آن را تجربه و درک کنیم.
در اپیزودهای بعدی، یکییکی این پلها را عمیقتر خواهیم کرد: از فرکتالهای میدان کوانتومی تا شبکههای عصبی که آینهٔ الگوی راسلاند.




