از سکون تا حرکت، از ایده تا نمایش

از سکون تا حرکت: از ایده تا نمایش  
به اپیزود دوم از فصل سوم رادیو فرکتال خوش آمدید.

درود و احترام خدمت شما مخاطبان ارجمند و فرهیختهٔ رادیو فرکتال. از تمامی مهرورزی‌ها و بازخوردهای دلگرم‌کنندهٔ شما دربارهٔ اپیزود نخست و آغاز فصل سوم، عمیقاً و از صمیم قلب سپاسگزارم. من نعنا مشایخی هستم. طراحی کاور این اپیزود را حسین قلی‌زاده بر عهده داشته و تدوین صوتی آن کار نرگس امانی است.

دوستان، همان‌گونه که آگاهید، آثار والتر راسل به زبان فارسی ترجمه نشده است. اما من، به منظور همسویی بیشتر شما مخاطبان گرامی پادکست رادیو فرکتال با اندیشه‌های راسل، کتاب «راز نور» را با کمک هوش مصنوعی ترجمه کرده‌ام و پس از ویراستاری انجام‌شده بر آن، به صورت کتاب الکترونیک درآورده‌ام. شما می‌توانید با مراجعه به این لینک ، هم نسخهٔ انگلیسی و هم نسخهٔ فارسی این کتاب را به صورت رایگان دانلود کنید.

در اپیزود پیشین، با پنج اصل و چارچوب اندیشهٔ راسل آشنا شدیم و همسویی‌های این اصول را در علم امروز بررسی کردیم. از این اپیزود به بعد، مستقیماً به سراغ کتاب «راز نور» می‌رویم و آن را فصل به فصل مرور خواهیم کرد. اما پیش از آن، لازم است نکته‌ای را با یکدیگر در میان بگذاریم.

ما معمولاً عادت کرده‌ایم که هنگامی که کسی از «حقیقت مطلق» سخن می‌گوید، کمی عقب بکشیم. ذهن مدرن ما آموزش دیده که بپرسد:  
«شواهد آن چیست؟»  
«چگونه می‌توان آن را آزمود؟»  
که البته در جمع دوستان خودم نیز به طرح مکرر این پرسش‌ها شهرت دارم.

کتاب «راز نور» نوشتهٔ والتر راسل، دقیقاً از همین نقطه برای بسیاری از ما چالش‌برانگیز می‌شود. راسل کتاب خود را نه بر پایهٔ آزمایش‌های کلاسیک، نه بر اساس داده‌های آماری، بلکه بر مبنای بینش شهودی بنا نهاده است. او حتی این بینش شهودی را به صورت بی‌واسطه در قالب بخش‌هایی با عنوان «از ایلیاد الهی» بیان کرده است.

او بیان اندیشهٔ خود را از یک اصل آغاز می‌کند؛ اصلی که برای او بدیهی است، نه اثبات‌پذیر. و سپس، از آن اصل، جهان را استنتاج می‌کند: ماده، انرژی، نور، آگاهی، ریتم هستی، عناصر و عوامل طبیعی.

به زبان دقیق‌تر، «راز نور» یک دستگاه کاملاً استنتاجی است؛ شبیه هندسه‌ای که از چند اصل آغاز می‌شود و همه‌چیز را از آن‌ها نتیجه می‌گیرد.

اجازه دهید کمی به تفاوت‌های دستگاه استدلال استنتاجی و استقرایی بپردازیم.

در استدلال استنتاجی (Deductive)، حرکت از کل به جزء است. ساختار آن به این صورت است که اگر مقدمات درست باشند، نتیجه حتماً درست است.  
مثال ساده:  

- همهٔ انسان‌ها فانی‌اند.  
- سقراط انسان است.  
- پس سقراط فانی است.

نقاط قوت استدلال استنتاجی:  
✔ قطعیت منطقی بالا  
✔ اعتبار صوری بسیار قوی  

و نقاط ضعف آن:  
✖ وابسته به درستی مقدمات است؛ یعنی اگر مقدمات رد شوند، کل استدلال و نتایج حاصل از آن بی‌اعتبار می‌گردد.  
✖ دانش «جدید» تولید نمی‌کند، بلکه فقط آنچه در مقدمات وجود دارد را آشکار می‌سازد. بنابراین توسعه‌دهنده نیست، بلکه تبیین‌کننده است.

پس می‌توان گفت معتبرترین نوع استدلال از نظر منطق صوری، استدلال استنتاجی است، اما تنها در صورتی که مقدمات واقعاً صحیح باشند. این دستگاه در ریاضیات، فیزیک نظری، شیمی نظری و همچنین در مکاتب و ادیان بیشتر به کار می‌رود.

اکنون به سراغ استدلال استقرایی (Inductive) برویم.  
در استدلال استقرایی، حرکت از جزء به کل است. ساختار آن به این صورت است که با مشاهده‌های متعدد به نتیجه‌ای احتمالی می‌رسد.  
مثال:  

- خورشید هر روز تا امروز طلوع کرده است.  
- پس فردا نیز طلوع خواهد کرد.

نقاط قوت این دستگاه:  
✔ پایهٔ علم تجربی است (مانند فیزیک تجربی، شیمی کاربردی، نوروساینس و علوم انسانی).  
✔ دانش جدید تولید می‌کند؛ در واقع بیشتر توسعه‌دهنده است تا تبیین‌کننده.

نقاط ضعف آن:  
✖ نتیجه هرگز صددرصد قطعی نیست.  
✖ همیشه امکان نقض وجود دارد.

این دستگاه از نظر منطقی قطعیت ندارد. نمونهٔ آن در مقالات علمی آماری نیز دیده می‌شود؛ مثلاً می‌گوییم بر روی ۱۰۰ نفر آزمایش کردیم و نتیجه چنین شد. اما از کجا معلوم که بر روی ۱۰۰ نفر دیگر نیز همان نتیجه به دست آید؟

با این حال، استدلال استقرایی برای شناخت جهان واقعاً ضروری است. در حقیقت می‌توان گفت این دو دستگاه استدلالی مکمل یکدیگرند و هرگاه به موازات هم به کار گرفته شوند، بهترین روند استدلال از آن‌ها زاده می‌شود.

اکنون در این پادکست چه خواهیم کرد؟ می‌خواهیم یک دستگاه استدلال استنتاجی (یعنی کتاب «راز نور» والتر راسل) را با کمک علومی که با دستگاه‌های استقرایی توسعه یافته‌اند (یعنی فیزیک، نوروساینس و فلسفهٔ ذهن) بررسی کنیم. ما می‌خواهیم کاوش کنیم. توجه کنیم که کاوش با اثبات متفاوت است. کاوش دریچهٔ کشف می‌گشاید، در حالی که اثبات صرفاً یقین به دانسته‌هاست. کاوش پیش‌رونده است، در حالی که اثبات پایان‌دهنده است. به نظر من، مسیر از زندگی به سوی زنده‌گی رفتن، یعنی از استقرار در گذشته فراتر رفتن و به سوی پویایی و سیالیت حرکت کردن؛ یعنی گام نهادن در مسیری پیش‌رونده، نه پایان‌دهنده. از زنده‌مانی به زنده‌گانی رفتن — که این هدف از نام این فصل رادیو فرکتال نیز مشخص است.

بنابراین این پادکست را با هدف گشودن دریچه‌های کشف و کاوش ذهن بشنوید، نه برای اثبات یا رد یک دانستگی.

با این مقدمه، به کتاب «راز نور» بازگردیم که دستگاهی استنتاجی است و بر اساس شهود معرفت‌شناختی راسل نوشته شده است. در اینجا سؤالی اساسی مطرح می‌شود:  
اگر این اصول شهودی درست باشند، آیا نشانه‌ای از آن‌ها را می‌توان در علم امروز دید؟  
و اگر علم، به روش خود، از مشاهده‌های جزئی به الگوهای کلی می‌رسد، آیا می‌توان میان این دو مسیر — شهود استنتاجی و علم استقرایی — نوعی گفت‌وگو برقرار کرد؟

هدف این پادکست دقیقاً همین است: ایجاد گفت‌وگویی میان یک دستگاه استنتاجی و بررسی استقرایی.

بنابراین ما قرار نیست ادعاهای والتر راسل را «اثبات» کنیم؛ زیرا علم اساساً برای اثبات امور متافیزیکی ساخته نشده است. و قرار هم نیست علم را به زور به خدمت عرفان بگیریم؛ زیرا به دلایلی که بعدها به آن‌ها خواهیم پرداخت، چنین الزام و ضرورتی وجود ندارد.

کاری که می‌خواهیم انجام دهیم این است: هر بار یکی از اصول بنیادین راسل را مطرح کنیم، سپس ببینیم در فیزیک مدرن، نوروساینس، کیهان‌شناسی یا نظریه‌های نوین آگاهی، چه الگوهای هم‌راستایی با آن دیده می‌شود. نه برای رسیدن به یقین، بلکه برای رسیدن به فهم عمیق‌تر.

در این پادکست، از یک اصل شهودی آغاز می‌کنیم، به شواهد علمی سر می‌زنیم، الگوی مشترک میان آن‌ها را می‌یابیم (مانند کاری که در اپیزود پیشین انجام دادیم) و در نهایت از خود می‌پرسیم:  
این نگاه تازه، چه معنایی برای تجربهٔ انسانی من دارد؟ — که این مهم‌ترین بخش است. اینکه درک این مسائل دقیقاً در تجربهٔ پدیدارشناسانه و اول‌شخص ما در زندگی چه تغییری ایجاد می‌کند؟  
آیا ما صرفاً دانستگی را انباشته می‌کنیم یا این دانستگی به درک درونی تبدیل می‌شود که ردپای خود را در زندگی ما می‌گذارد و جهان و زندگی را در نگاه ما و سپس خود ما را متحول می‌کند؟ در واقع ابتدا نوع بودن ما را متحول می‌کند و سپس نوع افکار و رفتار ما را.

بنابراین شاید در پایان هر اپیزود، نه جواب قطعی داشته باشیم و نه نتیجهٔ نهایی. اما اگر زاویهٔ دیدمان کمی تغییر کند، اگر جهان را کمی زنده‌تر، ریتمیک‌تر و آگاهانه‌تر ببینیم و تفاوتی پدیدارشناسانه در وجود ما ایجاد شود، این پادکست به هدف خود رسیده است.

 

خب، اکنون به سراغ کتاب «راز نور» برویم. در این اپیزود به فصل دوم کتاب می‌پردازیم: آفرینش و آفریننده. در این فصل، مرکزیت گفت‌وگو بر بازی سکون و حرکت است.

اگر بخواهیم نگاه والتر راسل را در یک جمله خلاصه کنیم، شاید این جمله نزدیک‌ترین باشد:  
«تنها یک واقعیت وجود دارد؛ و آن، نورِ ساکنِ آگاهی است.»

راسل از همین‌جا آغاز می‌کند؛ نه از ماده، نه از انرژی، نه از حرکت.

(از این به بعد، هرگاه بخشی را مستقیماً از متن کتاب بخوانم، به صورت فارسی رسمی و کتابی خواهد بود تا برای شما مشخص شود که اینجا خوانش بخشی از خود کتاب است.)

در فصل دوم کتاب آمده است:  

خداوند، آفریننده، همه چیز است؛ تمام آن چیزی است که وجود دارد.  
جهان مادیِ در حال حرکت که خدا آن را آفریده، فقط ظاهر به وجود داشتن دارد.  
در ادراک حسی ما، این جهان به صورت پی‌درپی ناپدید می‌شود تا دوباره ظاهر شود.  
این جهان واقعیت ندارد.  
تنها با بهره‌گیری از توهّم نورهای دوجانبه و در حال حرکت، واقعی بودن را شبیه‌سازی می‌کند.  

خداوندِ آفریننده، یگانه هستی، یگانه شخص، یگانه ذهن، یگانه اندیشنده، یگانه خود، یگانه حیات، یگانه روح، یگانه نیرو و یگانه حقیقت است.  

آفرینشِ خداوند، شکل الگودارِ متصوَّرِ ذهن اوست که به تصویر او ساخته شده است.  
این جهان، پیکر خداوند است؛ ثبتِ اندیشه‌های او؛  
و آفریده شده تا یگانگیِ حیات، عشق، ذهن، روح و قدرت را — که تنها در ذات اوست — بیان کند.

راسل می‌گوید: آنچه ما «جهان» می‌نامیم، آنچه حرکت، زمان، تغییر و ماده می‌پنداریم، در واقع واقعیت ندارد؛ بلکه فقط به نظر می‌رسد که وجود دارد.

جهان، از نگاه راسل، یک «سینمای کیهانی» است؛ نمایشی از نورهای متحرک بر پرده‌ای خیالی به نام فضا و زمان.

اما پشت این نمایش، چیزی همیشه ثابت مانده است: سکون، تعادل، نور یگانه و یکپارچه.

او می‌گوید خدا، آگاهی یا ذهن است. ذهن، نور است. و این آگاهی در ذات خود بی‌زمان و آرام است. و جهان، نمایش یک ایده است که تمام اطلاعاتش در آن آگاهی ساکن وجود دارد.

از اپیزود پیشین نیز به یاد داریم که گفتیم اساساً این جهان یک ذهن است. ذهن‌های بیشمار وجود ندارد؛ فقط یک ذهن وجود دارد.

حرکت، تغییر، دوگانگی نیز همه ظاهر هستند؛ تصویرند، نه اصل.

در متن کتاب آمده است:  

ذهن آنچه را می‌داند، می‌اندیشد.  
ذهن در دو نورِ متضاد می‌اندیشد که به طور همزمان از سرچشمهٔ سفید و یگانهٔ نور تابانده می‌شوند و به شکل چرخه‌وار تکرار می‌گردند.  
ذهنِ آگاهِ خدا، بی‌زمان و آرام است.  
بنابراین، اندیشیدن و تخیل خدا نیز بی‌زمان و آرام‌اند.  
به همین صورت، اندیشیدن و خیال انسان هم — در همان حدی که آگاهی‌اش هست — بی‌زمان و آرام است.  

سکون هرگز نمی‌تواند حرکت باشد یا به حرکت تبدیل شود، اما می‌تواند ظاهر شود که هست.  
حرکت فقط به نظر می‌رسد، اما سکون همواره هست.  
تعادل جهانی هرگز نمی‌تواند چیزی جز توازن خودش باشد، اما می‌تواند چنین به نظر برسد.  
توهّمِ حرکت از سکون می‌جوشد و به سکون بازمی‌گردد.  
این جهانی است از آرامش. در این جهان، چیزی جز سکون وجود ندارد.

در واقع راسل اصالت را به سکون می‌دهد، نه به حرکت؛ و می‌گوید حرکت فقط در نظر ادراک‌کننده‌ای که در حرکت است، حرکت دیده می‌شود. یعنی حرکت را حتی نه ویژگی جهان، بلکه ویژگی ادراک‌کننده می‌داند.

روایتی جالب در ذن وجود دارد: شاگرد و استادی به پرچمی که در باد حرکت می‌کرد نگاه می‌کردند. شاگرد پرسید: پرچم حرکت می‌کند یا باد؟ استاد گفت: هیچ‌کدام. ذهن توست که حرکت می‌کند.

و اکنون سؤال اساسی این اپیزود:  
اگر واقعاً چنین باشد، آیا علم امروز، حتی بدون قصد عرفانی، به نشانه‌هایی شبیه به این نگاه نرسیده است؟

 

بیایید فعلاً کاری به خدا و متافیزیک نداشته باشیم؛ فقط به علم گوش دهیم.

در فیزیک مدرن، ما دیگر با «اجسام جامدِ مستقل» سروکار نداریم. آنچه بنیاد جهان را می‌سازد، میدان‌هاست.  
ذره، یک چیز جدا و مستقل نیست؛ یک برهم‌کنش موقتی در میدان است.  
حتی خلأ دیگر خالی نیست. خلأ کوانتومی پر از نوسان است.  
انرژی و ماده دو چیز جدا نیستند. E=mc² به ما می‌گوید: ماده، شکل فشردهٔ انرژی است.  
و نکتهٔ مهم این است که اصالت به یک انرژی پتانسیل ساکن بازمی‌گردد، نه به انرژی جنبشی یا ماده‌ای که فشرده‌شدهٔ انرژی جنبشی است.

و اکنون یک قدم جلوتر برویم. تحقیقات نوروساینس نیز به این نتیجه رسیده که مغز ما جهان را «دریافت» نمی‌کند؛ بلکه پیش‌بینی می‌کند.  
یک بار دیگر عمیق‌تر به این جمله توجه کنیم: مغز ما جهان را «دریافت» نمی‌کند؛ بلکه پیش‌بینی می‌کند.

آنچه ما می‌بینیم، نسخه‌ای است که مغز بر اساس داده‌های حسی ناقص می‌سازد. یعنی آنچه ما زندگی و جهان می‌دانیم، پیش‌بینی‌ها و حرکت تصاویری هستند که در ذهن برساخته می‌شوند — در هر لحظه. در هر لحظه مغز جهان را برساخته می‌کند.

یعنی تجربهٔ ما از «واقعیت» بیشتر شبیه یک شبیه‌سازی زنده است تا تماس مستقیم با جهان.

برای درک این موضوع، بیایید چگونگی عملکرد سیستم عصبی را مرور کنیم.  
سیستم عصبی ما از ۱۰۰ میلیارد نورون ساخته شده است — تقریباً معادل تعداد ستارگان کهکشان راه شیری. بی‌سبب نیست که به آن «پیچیده‌ترین عضو جهان» می‌گویند. این شبکهٔ عظیم از نورون‌ها — یعنی سلول‌های عصبی — تشکیل شده است.

اکنون فکر کنیم که ما به چه چیزی زندگی یا جهان می‌گوییم؟ به ترکیبی از تصاویر، صداها، بوها، مزه‌ها، افکار و احساسات. حتی خاطره‌ها، دانش و باورهای ما نیز نوعی فکر هستند. یعنی چه؟ یعنی همهٔ آنچه زندگی و جهان را برای ما پدیدار می‌کند، از ایجاد الگوهایی در شبکهٔ عصبی ناشی می‌شود. بنابراین تمام آنچه زندگی و جهان را برای ما پدیدار می‌سازد، نورون‌هاست.

این نورون‌ها در واقع گیرنده‌ها و فرستنده‌های امواج الکترومغناطیسی هستند که از ساختار بیوشیمیایی در قالب نوروترانسمیترها برای ارسال اطلاعات استفاده می‌کنند. هر نورون دارای گیرنده‌هایی به نام دندریت و فرستنده‌هایی به نام ترمینال سیناپتیک است. هر نورون دو حالت دارد: اکشن پوتنشیال و رست پوتنشیال — یعنی یا در حال حرکت است یا در حال استراحت.

هرگاه قرار است جهان و زندگی را با افکار، احساسات، خاطرات، بوها، تصاویر، صداها و مزه‌ها بشناسیم، نورون‌هایی از این شبکهٔ عظیم به حالت اکشن یا حرکت درمی‌آیند و در غیر این صورت در حالت رست — یعنی سکون — هستند. به جز نورون‌های مسئول اعمال حیاتی بدن که همیشه در حالت اکشن هستند (مانند سیستم گردش خون و تنفس) و حتی در خواب عمیق یا بیهوشی نیز فعال‌اند.

اما آن بخش تکامل‌یافتهٔ انسانی مغز که جهان و زندگی را معنا می‌بخشد، از زندگی لذت می‌برد یا غمگین است، شاد یا ناراحت است، افسرده یا هیجان‌زده است، یا هر فکر و باور و احساس دیگری که دربارهٔ زندگی و جهان داریم، آیا در خواب بدون رؤیا یا بیهوشی وجود دارد؟ خیر. آن‌ها تنها زمانی وجود دارند که نورون‌هایی از شبکهٔ عصبی ما در حالت اکشن یا حرکت باشند، در حالی که در خواب عمیق و بیهوشی در حالت سکون هستند.

اکنون آیا ما در خواب عمیق و بیهوشی هستیم یا نیستیم؟ وجود داریم یا نداریم؟ چه می‌شود که در خواب عمیق ادراکی از هستن نداریم، اما وقتی بیدار می‌شویم می‌گوییم چقدر خواب عمیقی داشتم؟ آیا آن حضور ساکن نبوده که حتی در خواب عمیق نیز بوده، اما صرفاً در بودن آرام گرفته بوده؟ آیا می‌توان نتیجه گرفت که وجود داشتن ما بر مبنای یک سکون است و تجربهٔ ما از زندگی و جهان، حرکتی است که از دل آن سکون برمی‌خیزد؟

بیایید از منظر زمان به آن نگاه کنیم و نتایجی که در فیزیک و نوروساینس دربارهٔ مفهوم زمان حاصل شده است.  
حتی زمان در فیزیک بنیادی دیگر آن جریان مطلق و بدیهی نیست؛ بیشتر شبیه یک ویژگی پدیداری است تا یک موجودیت مستقل.

ما به چه چیزی زندگی می‌گوییم؟ به جریان متوالی رویدادها، درسته؟ و همیشه فکر می‌کنیم واقعاً رویدادها متوالی‌اند، در حالی که این مغز ماست که توالی رویدادها را در خود بنا می‌کند و آن را به زندگی یا جهان نسبت می‌دهد.

برای مثال، روز شدن شب و شب شدن روز برای حواس ادراکی ما و برای مغز ما یک اصل مطلق است و آن را نمود زمان می‌داند. در حالی که در تحقیقات نوین عصب‌شناسی، آنچه ما زمان می‌نامیم، زمان نیست؛ بلکه احساس گذر زمان است که صرفاً به واسطهٔ تعامل میان حافظه و بخش مقایسه‌گر مغز پدیدار می‌شود — یعنی چیزی نیست که واقعاً وجود داشته باشد؛ ما آن را می‌سازیم. ما به یاد می‌آوریم که تاریک بود و با مقایسهٔ روشنایی کنونی می‌گوییم شب بود و صبح شد و این برای ما مفهومی به نام زمان پدیدار می‌کند.

یا مثالی ساده‌تر: برای حواس ادراکی ما، وجود رنگ‌های متنوع در جهان مادی یک واقعیت مطلق است. در حالی که رنگ (هر رنگی) صرفاً حرکت متفاوتی از نور است. حرکتی با فرکانس و طول موج متفاوت را چشم ما طوری دریافت می‌کند که به عنوان یک رنگ تفسیر می‌کند. در واقع رنگ در جهان مادی وجود ندارد؛ بلکه صرفاً حرکت‌های متفاوت — یا در واقع سرعت‌های متفاوتی از حرکت نور — وجود دارد. ما با چیزی به نام رنگ در جهان در رابطه نیستیم؛ بلکه با تفسیری در رابطه‌ایم که مغز ما از حرکت‌های متفاوت نور می‌سازد.

در واقع دوستان، علم بدون آنکه بخواهد، کم‌کم دارد می‌گوید: آنچه ما واقعی می‌پنداشتیم، شاید فقط ظاهر باشد.

 

اینجا یک الگوی مشترک آرام‌آرام خود را نشان می‌دهد.  
چه در راسل، چه در فیزیک، چه در نوروساینس… یک چیز مشترک است:  
ابتدا می‌گوید واقعیت، شیء نیست؛ فرآیند است، حرکت است.  
و سپس حتی عمیق‌تر می‌شود و می‌گوید: آنچه ما «حرکت» می‌نامیم، از دل نوعی سکون زمینه‌ای برمی‌خیزد و اصالت با آن سکون است، نه با حرکت. آنچه واقعی است، سکون است.

مثل یک صفحهٔ نمایش که همیشه ساکن است و تمام تصاویر بر آن پردهٔ ساکن نمایش داده می‌شوند. خود صفحهٔ نمایش حرکت نمی‌کند؛ بلکه فقط حرکت را شبیه‌سازی می‌کند. همهٔ تصاویر مختلفی که بر پردهٔ نمایش می‌بینیم فقط به نظر می‌رسند که واقعی‌اند — آن هم هنگامی که ما غرق در آن حرکت‌ها می‌شویم. اما اگر غرق نشویم، متوجه می‌شویم که همهٔ آن تصاویر بر یک پردهٔ نمایش ساکن پدیدار می‌شوند و ناپدید می‌گردند. آن پردهٔ نمایش بر اساس یک ایده، رنگ‌های مختلف به خود می‌گیرد و توهم حرکت را ایجاد می‌کند.

جایی در فصل دوم کتاب «راز نور»، راسل می‌گوید:  

ما ظاهراً در دو جهان زندگی می‌کنیم:  
جهان ساکنِ ذهن کیهانیِ آگاهی،  
و جهان در حرکتِ افکار ذهنیِ موج‌وارِ حسی.  
ما نه می‌توانیم جهان کیهانی دانایی خداوند را حس کنیم،  
و نه می‌توانیم جهانِ موج‌های فکریِ او را بدانیم.  
جهان کیهانیِ ذهن — یعنی نور ساکنِ یگانگیِ آگاهی — تمام چیزی است که وجود دارد.  
جهان موج‌دارِ حسی فقط چنین به نظر می‌رسد.

راسل می‌گوید: سکون، اصل مثبت است؛ حرکت، اصل منفی.  
در واقع آنچه خود می‌گوید «جهان همه حرکت است» را یک پله عقب می‌کشد و می‌گوید این هم تمام ماجرا نیست؛ یعنی نه تنها در جهان چیزی به نام موجود نداریم و همه چیز یک حرکت است، بلکه حتی حرکت نیز فقط به نظر می‌رسد که حرکت است. اعتبار این حرکت برای جهان نیست؛ اعتبار این حرکت برای سکون آگاهی است که با اندیشیدن، حرکت می‌کند.

می‌گوید:  

آفرینش، حاصل آگاهی ذهن است که از راه تفکر ذهنی، در قالب شکل بیان می‌شود.  
محصول ذهن، خودِ ایده نیست، بلکه تنها شبیه‌سازی آن است. هیچ ایده‌ای از ذهن هرگز آفریده نمی‌شود؛ فقط در قالب شکل و حرکت شبیه‌سازی می‌شود.  
(مثل همان ساخته شدن جهان از طریق الگوهایی که شبکهٔ عصبی ما می‌سازد یا نمایش تصاویر پرنده و خرس و آدم و هیولا بر پردهٔ نمایش.)  

ایده ابدی است و متعلق به جهان ساکنِ آگاهی خداوند است.  
شکل ایده در ماده گذراست، اما همواره به عنوان شکلی گذرا از ایده تکرار می‌شود.

اکنون فیزیک چه می‌گوید؟ می‌گوید پایداری از تعادل می‌آید. نوسان حول نقاط تعادل شکل می‌گیرد — مثل یک الاکلنگ یا آونگ که هرچند حرکت می‌کند، اما اعتبار این حرکت متعلق به نقطهٔ اتکا در الاکلنگ یا آونگ است، نه میلهٔ آونگ یا نشیمن‌های الاکلنگ.

در هر دو نگاه، دوگانگی و قطبیت — که مبنای هر حرکتی است — واقعیت نهایی نیست؛ بلکه ابزار نمایش است.  
مثل دریا که ذاتاً یکپارچه است. موج‌ها نمایش حرکت دریاست. موج‌ها می‌آیند و می‌روند، اما «دریا» باقی می‌ماند.

در ادامه، راسل می‌گوید:  

کیفیت، موجب کمیت می‌شود.  
جهان ساکن و مغناطیسی نور خداوند، جهانی است نامرئی، تغییرناپذیر، غیرشرطی و غیرقابل اندازه‌گیری  
که از آن، کمیت‌های قابل دیدن، در حال تغییر، مشروط و قابل اندازه‌گیری  
سر برمی‌آورند تا از طریق حرکت موجیِ دوقطبی، آن کیفیت‌ها را شبیه‌سازی کنند.  

هیچ واژه‌ای در هیچ زبانی وجود ندارد که بتواند آن کیفیت را به تنهایی بیان کند، بنابراین باید از واژگان متعددی استفاده کنیم که هم‌معنی‌اند، اما بار مفهومی متفاوتی دارند. این واژگان عبارت‌اند از: ذهن، آگاهی، عشق، زندگی، حقیقت، میل، دانش، قدرت، توازن و قانون.

کیفیتِ خدایی نور یگانهٔ خدا، ظاهراً با تقسیم شدن به جفت‌هایی از فشارهای نوری با شرایط متضاد در جهان الکتریکی، به کمیت تبدیل می‌شود.  
این جفت‌های تقسیم‌شده سپس به تعداد بیشمار واحدهای موجی در هشت‌گانه‌های نوری تکثیر می‌شوند و در جهاتی مخالف به حرکت درمی‌آیند تا توهمی از توالی، تغییر، بُعد، وضعیت و زمان ایجاد کنند — در جهانی که در واقع هیچ‌کدام از این اثرات حرکتی وجود ندارند.

راسل به جز سکون، به اصل دیگری نیز در این فصل اشاره می‌کند: تعادل، برهم‌اثرگذاری و یکپارچگی جهان. در کتاب می‌گوید:  

هر رخدادی در هر نقطه‌ای از هستی، در سراسر هستی نیز رخ می‌دهد. تمام اجزای جهان، همانند چرخ‌دنده‌های یک ساعت، در هماهنگی کامل با یکدیگر حرکت می‌کنند — با این تفاوت که چرخ‌دنده‌های ساعت به صورت مکانیکی به هم پیوسته‌اند، در حالی که جهان موجی و ریتم‌دار به صورت الکتریکی پیوسته است. کل جهان یگانگی یکپارچه‌ای است که باید در همین یگانگی متعادل بماند.  
هر تغییری در وضعیت هر بخش از هستی، به صورت همزمان در تمام بخش‌های دیگر بازتاب می‌یابد و سپس به صورت متوالی در آن‌ها تکرار می‌شود.

دوستان، این اصل همسو و هم‌راستا با نظریهٔ سیستم‌هاست که در آن تغییر در هر قسمت از سیستم، کل سیستم را تحت تأثیر قرار می‌دهد. در این نظریه، از یک سلول تا خود جهان را می‌توان به عنوان سیستم در نظر گرفت؛ هر تغییری در هر سیستم و زیرسیستم بر کل سیستم‌ها اثرگذار است — همان قانونی که اثر پروانه‌ای از آن منتج شد.

یا حتی درهم‌تنیدگی که یکی از اصول دنیای کوانتوم است؛ اصلی که می‌گوید تعادل در این اقلیم به شکلی برقرار است که هر تغییر در هر ذره، در همان آن تغییری را بر ذرهٔ درهم‌تنیده ایجاد می‌کند. این اثرگذاری برای حفظ تعادل کل سیستم لازم و ضروری است.

در واقع هم در مطالعهٔ سیستمی جهان — که نظریهٔ آشوب نیز بر آن بنا شده — و هم در مطالعهٔ اقلیم زیراتمی، اصل یکپارچگی و اصل تعادل از اصول اساسی ساختار این جهان هستند. حتی اصل تعادل در مطالعات عصب‌شناسی شناختی و روان‌شناسی نیز در سال‌های اخیر بسیار پیشتاز بوده و سلامت روانی و عصبی را در چارچوب ایجاد تعادل در الکترولیت‌ها و تعادل ترشح نوروترانسمیترها دنبال می‌کنند — که در اپیزودهای بعدی به تفصیل به آن خواهیم پرداخت.

هرچه جلوتر می‌رویم، می‌بینیم برای اصولی که راسل از آن‌ها یاد می‌کند — یعنی اصالت سکون به جای حرکت، یکپارچگی و هم‌اثرگذاری و همچنین تعادل — در علم امروز هم‌راستایی‌های خوبی می‌توان یافت؛ هم‌راستایی‌هایی که اندیشهٔ او را از یک دستگاه صرفاً استنتاجی بر اساس بینش شهودی فراتر می‌برد و امکان می‌دهد حمایت‌های قابل تأملی برای مقدمات استدلالش در دستگاه‌های استقرایی بیابیم.

 

خب، اکنون همهٔ این‌ها که گفتیم به چه معناست؟  
اینجا سؤال مهم پیش می‌آید: اگر جهان چنین است، تجربهٔ انسانی من کجای این داستان است؟

راسل در این فصل می‌گوید:  

انسان باید بداند که قدرت او در سکون مرکز وجودش است، نه در حرکت‌هایی که آن سکون را آشکار می‌کنند.  
او باید بداند که خودِ او، خدای درون اوست. انسان خود خداست.  
و نیز آگاهی‌اش از نور کیهانی خداوند در درون خود را به تدریج دریابد؛ زیرا با این آگاهی، شناختی از هدفمندی وجودش در آشکار کردن نور و توان انجام آن به دست می‌آورد.  

انسان اکنون باید جهان خداوند را آن‌گونه که هست بشناسد، نه آن‌گونه که حواسش او را وادار به باور آن کرده‌اند.  
او همچنین باید بداند که این جهانِ همواره در حال آفرینش که برایش این‌چنین واقعی به نظر می‌رسد، تنها یک سینمای کیهانی است، ساخته‌شده توسط نویسندهٔ بزرگ نمایشنامهٔ هستی.  
این جهان چیزی جز نمایش نورهای رنگی طیف‌دار و امواج صوتی الکتریکی بر پردهٔ سیاهِ فضا و زمان خیالی نیست که علت و معلول را در قالب یک فیلم در حال پخش تصویر می‌کند.  
علت واقعی است. معلول تنها شبیه‌سازی از واقعیت است.  
خودِ انسان علت است. بدن خودآفرینش‌یافتهٔ او معلول است.

دوستان، شاید رنج ما نه از خودِ حرکت و نه از خود رویدادها و فرایندها، بلکه از چسبیدن به حرکت، رویدادها و فرایندها ناشی شود — از اصالت دادن به حرکت‌ها به جای سکون؛ از جایی که ما افکاری که داریم (دربارهٔ خودمان، جهان و خدا) را واقعی فرض کردیم، در حالی که حقیقت سکونی است که همهٔ این افکار — که نوعی حرکت و اکشن پوتنشیال نورون‌های عصبی هستند — از دل آن برمی‌خیزند.

و شاید آن «سکونی» که راسل از آن سخن می‌گوید، همان جایی باشد که ما گاهی در مراقبه، در لحظه‌های عمیق عشق یا در سکوت ناب لمسش می‌کنیم — نه به‌عنوان فرار از دنیا، بلکه به‌عنوان مرکز دنیا.

برای درک درونی این مرکز، همین اکنون چشمانتان را ببندید و از خود بپرسید: من کیستم؟ و هر پاسخی که در ذهن می‌آید را صرفاً به عنوان بخشی از نمایش، نقشی از نمایش در نظر بگیرید و دوباره بپرسید: من کیستم؟ ممکن است نامتان، رسمتان، شغلتان یا هر واژهٔ دیگری برای پاسخ به این سؤال به ذهنتان بیاید. هرچه آمد نفی‌اش کنید؛ زیرا همهٔ آن‌ها نوعی حرکت هستند. آن‌قدر این سؤال را تکرار کنید و آن‌قدر جواب را کنار بزنید تا پردهٔ نمایش کنار رود و سپس ببینید چه می‌ماند؟

از درون خویش این آوازها  
منع کن تا کشف گردد رازها

 

دوستان، شاید اصلاً قرار نیست بپرسیم: «آیا راسل درست می‌گفت یا نه؟»  
شاید سؤال دقیق‌تر این باشد:  
اگر جهان کمتر «چیز» و بیشتر «نمایش» باشد…  
اگر آنچه ثابت است در عمق ما باشد، نه در بیرون، چه؟

اگر به جای اینکه جهان را ثابت فرض کنیم و خودمان را در حال حرکت در این بستر ساکن و ثابت در نظر بگیریم، عمیقاً به عنوان یک نقطهٔ ساکن حضور داشته باشیم و بگذاریم جریان حرکت‌های این نمایش کیهانی از ما عبور کنند، زندگی چه شکلی خواهد شد؟ مگر نه اینکه اصلاً من در جهان نیستم، بلکه جهان در من است؟

و سؤال مهم‌تر: اگر اعتبار این حرکت‌ها متکی به آن نقطهٔ سکون در وجود ما باشد چه؟ آیا ممکن است ما آنچه اصلاً واقعیت نیست — یعنی جهان عینیات — را اشتباها به عنوان واقعیت فرض کرده باشیم و همین باعث شده باشد که از درک حقیقت اصلی — که شاید همان نقطهٔ سکون در وجود ماست — غافل مانده باشیم؟

دوستان، شاید پاسخ سؤالات ما در زندگی نه در فهمیدن بیشتر، بلکه در دیدن متفاوت باشد — در درک سرمنشأ تمام حرکات که اصلاً بیرون از ما نیست؛ در درون ماست و قابل دسترس.

و شاید این پادکست دعوتی باشد به متفاوت دیدن، به جابه‌جا کردن نقطهٔ حرکت و نقطهٔ ساکن، و به مکثی کوتاه در میان این سینمای پرهیاهوی هستی.

۰
از ۵
۰ مشارکت کننده

جستجو در مقالات

رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش

سبد خرید