رهایی از استرس و اضطراب با تئوری آشوب در فیزیک

سلام، من نعنا مشایخی هستم و این دهمین اپیزود از فصل دوم رادیو فرکتال با عنوان «در تکاپوی انسان شدن» است. در این اپیزود قصد داریم به احساس اضطراب و استرس بپردازیم، این احساس را بشناسیم، با ماهیت آن آشنا شویم، تعریفی مشترک از آن داشته باشیم و سپس بررسی کنیم که چگونه می‌توانیم از دانش فیزیک بهره ببریم تا شیوه‌ای متفاوت برای مواجهه با این احساس پیدا کنیم.

تا اینجای کار، یعنی تا اپیزود دهم، به این درک رسیده‌ایم که هیچ چیز در بیرون از ما عامل مستقیم ایجاد احساسات نیست، بلکه این تفسیر ما از پدیده‌ها و وقایع است که در ما یک احساس به وجود می‌آورد و پس از آن، زنجیره‌ای از افکار شکل می‌گیرد. این افکار همان احساس را تقویت می‌کنند و چرخه‌ی فکر–احساس رفته‌رفته قوی‌تر و قوی‌تر می‌شود. هرچه بیشتر احساسات را سرکوب کنیم، پنهان کنیم یا از آن‌ها فرار کنیم، وجود ما استعداد و پتانسیل بیشتری برای تجربه‌ی دوباره‌ی همان احساس پیدا می‌کند. استرس هم از این قاعده مستثنی نیست.

استرس که اغلب با آن مواجه هستیم، از محرک‌های خارجی سرچشمه نمی‌گیرد، بلکه از فشار احساسات سرکوب‌شده‌ی درون خودمان ناشی می‌شود. احساسات سرکوب‌شده عامل اصلی استرس هستند؛ به گونه‌ای که حتی در شرایط کاملاً آرامش‌بخش خارجی نیز ممکن است همچنان دچار استرس مزمن و درونی باشیم. حتی در یک سفر تفریحی که به‌طور طبیعی باید آرامش را تجربه کنیم، استرس و اضطراب دست از سر ما برنمی‌دارند و تنها موضوعات آن تغییر می‌کند.

از آنجا که استرس و اضطراب عامل بسیاری از بیماری‌هاست، با حذف این مؤلفه و از بین بردن عوامل استرس درونی می‌توان از بروز بسیاری از بیماری‌ها پیشگیری کرد و حتی برخی از آن‌ها را درمان نمود.

استرس، پاسخی است که ما به چیزی می‌دهیم که آن را تهدید یا خطر می‌پنداریم؛ خواه این تهدید واقعی باشد و خواه خیالی. دکتر هانس سلیه و دکتر والتر کانن تحقیقات بنیادینی درباره‌ی پاسخ بدن به استرس انجام دادند. دکتر سلیه نام آن را «سندرم سازگاری عمومی» گذاشت. در مواجهه با استرس، بدن ابتدا با مرحله‌ی دلهره و خطر واکنش نشان می‌دهد، سپس وارد مرحله‌ی مقاومت می‌شود و اگر محرک همچنان ادامه یابد، مرحله‌ی سوم یعنی خستگی و تخلیه‌ی انرژی آغاز می‌گردد.

واکنش دلهره و خطر از مسیر کورتکس به هیپوتالاموس و سپس غدد فوق‌کلیوی (آدرنال) منتقل می‌شود و در نهایت با ترشح کورتیزول و آدرنالین به جریان خون می‌رسد. آدرنالین به تمام بخش‌های بدن نفوذ می‌کند و آن‌ها را برای «جنگ یا گریز» آماده می‌سازد. دوستان عزیز، لطفاً به این دو واژه‌ی «جنگ» و «گریز» دقت کنید و آن‌ها را به خاطر بسپارید، زیرا بارها به آن‌ها بازخواهیم گشت.

بسیاری از افرادی که در کلان‌شهرها زندگی می‌کنند، به دلیل کشمکش‌ها و استرس‌های زندگی پیچیده‌ی شهری به آدرنالین اضافی در بدنشان معتاد می‌شوند. نگرانی و ترس ناشی از محیط رقابتی شدید، تولید مداوم آدرنالین را به دنبال دارد. این افراد ممکن است در تعطیلات دچار افسردگی شوند، زیرا بدن به آدرنالین نیاز پیدا کرده و در نبود محرک‌های معمول، فرد افسردگی را تجربه می‌کند.

این مرحله، همان مرحله‌ی اعلام خطر و جنگ بود. مرحله‌ی دوم یعنی مقاومت، تلاش بدن برای بازگرداندن تعادل هورمونی است و تغییراتی در هورمون‌ها، متابولیسم و مواد معدنی بدن ایجاد می‌کند. معمولاً سدیم در بدن تجمع می‌یابد و آب اضافی در بافت‌ها ذخیره می‌شود. برای مثال، برخی افراد که فشار کاری سنگینی در طول هفته دارند، قوزک پاهایشان متورم می‌شود و در آخر هفته ورم می‌خوابد، اما به جای آن از احساس افسردگی و بی‌حوصلگی شکایت می‌کنند، زیرا سطح کورتیزول کاهش می‌یابد. کورتیزول علاوه بر ایجاد حس خوشی نسبی، خاصیت بی‌حس‌کنندگی نیز دارد. به همین دلیل برخی افراد در تعطیلات دردهایی را احساس می‌کنند که در طول هفته‌ی پرکار تجربه نمی‌کردند.

مرحله‌ی سوم، خستگی مفرط و تخلیه‌ی انرژی است. وقتی استرس طولانی‌مدت ادامه یابد، بدن سرانجام از پا درمی‌آید، سیستم ایمنی ضعیف می‌شود و ذخایر انرژی خالی می‌گردد.

در مرحله‌ی اول یعنی واکنش دلهره و خطر، جریان خون در دیواره‌های معده کاهش می‌یابد، حرکات داخلی معده و فرآیند گوارش کم می‌شود و به دلیل عدم تعادل سیستم عصبی و تغییرات هورمونی، اسیدها و آنزیم‌های گوارشی بیش از حد یا کمتر از حد ترشح می‌شوند. این امر می‌تواند به ضعیف شدن دیواره‌ی معده و زخم معده منجر شود یا برعکس، به سوءهاضمه بیانجامد. علاوه بر دستگاه گوارش، اثرات استرس بر قلب و عروق نیز برای همه‌ی ما تا حدی آشنا است.

همه‌ی این موارد را گفتیم تا تأکید کنیم که استرس در واقع اعلام جنگ در بدن ماست و بدن دقیقاً خود را در حالت جنگ تصور می‌کند.

حال محرک این اعلام جنگ چیست؟ ترس؛ ترس عمیق و شدید انسان از ناشناخته‌ها، ترس شدید از ناتوانی در مواجهه با جهان، ترس از اینکه چه اتفاقی قرار است بیفتد، ترس از نشناختن آینده. استرس زمانی تجربه می‌شود که اطلاعات موجود در مغز و حافظه‌ی ما برای پیش‌بینی آینده کافی نباشد. ما نمی‌دانیم در چه موقعیتی هستیم و چه بلایی ممکن است سرمان بیاید، زیرا خروجی پردازش اطلاعات در مغز ما ناشناخته است و حتی ممکن است خروجی‌ای باشد که به مرگ منجر شود؛ یعنی ترس از مرگ. مغز مطمئن نیست که این شرایط بقای ما را تضمین می‌کند یا نه. همه‌ی این‌ها ناشی از ساختار ذهن است؛ ذهنی که برای خود فردیت قائل است و خود را تکه‌ای جدا و تنها از یک جهان بزرگ می‌بیند که به تنهایی مسئول بقا در این سیستم پیچیده و ناشناخته است.

ساختار ذهن به گونه‌ای است که از اطلاعات گذشته استفاده می‌کند تا آینده را پیش‌بینی کند. اگر نتواند پیش‌بینی کند یا پیش‌بینی کند که قرار است از محدوده‌ی امن خود خارج شود، اعلام جنگ می‌کند و در پی آن استرس و اضطراب آغاز می‌شود.

خارج شدن از محدوده‌ی امن یعنی تغییر نظم زندگی. ذهن زمانی احساس امنیت می‌کند که بتواند نظمی را تشخیص دهد. اگر این نظم به‌هم بخورد و هرج‌ومرج و بی‌نظمی را در روند زندگی و اتفاقات ببیند، احساس ناامنی می‌کند و دو راهکار پیش رویش می‌گذارد: جنگ یا گریز. هر دوی این‌ها محرک استرس و اضطراب هستند.

بنابراین یک کلید اساسی وجود دارد و آن، تشخیص نظم یا بی‌نظمی توسط ذهن است.

هر جا که از ساختار جهان و پدیده‌های آن سخن می‌گوییم، می‌توانیم به سراغ فیزیک برویم. فیزیک به شناخت ما از جهان و پدیده‌هایش کمک می‌کند و این شناخت، ورودی‌های اطلاعاتی ذهن را تغییر می‌دهد و در نتیجه خروجی آن نیز تغییر می‌کند؛ همان خروجی‌ای که پیش‌تر با برچسب بی‌نظمی و آشوب، اعلام جنگ می‌کرد و استرس تولید می‌نمود.

برای درک ساختار نظم در جهان، به سراغ نظریه‌ی شگفت‌انگیز و بسیار زیبای آشوب می‌رویم. نظریه‌ی آشوب از یک نگاشت ریاضی در حوزه‌ی اعداد مختلط به نام «نگاشت لجستیک» آغاز شد که به آن معادله‌ی رشد نیز می‌گفتند. بررسی تکرارهای این نگاشت، تمرین جذابی بود که ریاضیدان آمریکایی، رابرت می، آن را محاسبه کرد و به دیاگرام معروف «دیاگرام می» تبدیل شد. این دیاگرام، روند رشد هر موجود یا سیستمی را به صورت ریاضی مدل‌سازی می‌کرد و نتایج شگفت‌انگیزی درباره‌ی هر سیستم در حال رشد به ما داد.

در این دیاگرام، هر سیستمی (که تمام موجودات جهان و حتی خود جهان را در بر می‌گیرد) ابتدا رشد قابل پیش‌بینی دارد، سپس وارد فازی منظم می‌شود؛ مثلاً یک سلول انسانی ابتدا تک‌سلولی است، رشد می‌کند، دوسلولی می‌شود، سپس چهار، هشت، شانزده و... یعنی در این فاز نظم حاکم است. اما پس از مرحله‌ای، این نظم دیگر برقرار نیست و سیستم رفتار آشوبناک نشان می‌دهد؛ هیچ چیز قابل پیش‌بینی نیست و انگار هرج‌ومرج به وجود آمده است. جالب اینجاست که این آشوب پس از مدتی دوباره به نظم جدیدی تبدیل می‌شود؛ نظمی کاملاً متفاوت از نظم قبلی. خلقت از دل آشوب زاده می‌شود.

دیاگرام می برای هر سیستم دارای رشد صدق می‌کند. همان‌طور که در اپیزود قبلی گفتیم، همه چیز در این جهان در حال تغییر و رشد است؛ بنابراین دیاگرام می نشان می‌دهد که ساختار جهان شامل مراحل رشد ثابت، نظم، آشوب و سپس نظم جدید است.

تحقیقات به اینجا ختم نشد. ریاضیدانان دیگر در همان ناحیه‌ی آشوب دیاگرام می محاسبات بیشتری انجام دادند و دریافتند که حتی در رفتار به‌ظاهر آشوبناک نیز نظم حاکم است و مسیری حرکتی وجود دارد. نام این مسیر را «جاذب عجیب» یا Strange Attractor گذاشتند. انواع مختلفی از این جاذب‌ها کشف شد که یکی از معروف‌ترین آن‌ها جاذب لورنز بود که در هواشناسی به کار رفت و مفهوم «اثر پروانه‌ای» از آن‌جا پدید آمد.

یکی از حقایق شگفت‌انگیز درباره‌ی جاذب‌های عجیب این است که حتی در فضاهای فاز با ابعاد بسیار بالا، به ابعاد پایین‌تر تمایل دارند؛ مثلاً سیستمی با پنجاه متغیر ممکن است روی جاذبی سه‌بعدی حرکت کند که سطحی تا‌شده در فضای پنجاه‌بعدی است. این نشان‌دهنده‌ی درجه‌ی بالایی از نظم پنهان است.

به این ترتیب ثابت شد که رفتار آشوبناک، حرکت کاملاً غیرقابل پیش‌بینی نیست، بلکه ریاضیات خطی (که ذهن انسان نیز تنها همان را درک می‌کند) آن را غیرقابل پیش‌بینی می‌پندارد، اما ریاضیات پیچیده نشان داد که در دل همان رفتار آشوبناک نیز نظمی بسیار الگومند وجود دارد.

نظریه‌ی آشوب به اینجا نیز پایان نیافت. پس از آن، هندسه‌ی جدیدی به نام «هندسه‌ی فرکتال» پدید آمد که حاصل کشفیات بنوا مندلبرو بود. او شروع به مطالعه‌ی هندسه‌ی پدیده‌های نامنظم طبیعی کرد. در اپیزود هفتم کمی درباره‌ی فرکتال صحبت کردیم: فرکتال نشان‌دهنده‌ی الگومندی تمام موجودات در تمام مقیاس‌های جهان است؛ هر چقدر زوم کنیم، باز همان الگو تکرار می‌شود. این هندسه برای توصیف و تحلیل پیچیدگی اشکال نامنظم در طبیعت به کار می‌رود، به گونه‌ای که هر تکه از جهان، دقیقاً مشابه تکه‌ی کوچک‌تر و بزرگ‌تر از خودش است.

شگفتی بزرگ‌تر زمانی رخ داد که دریافتند دیاگرام رابرت می، در واقع سایه یا برشی از مجموعه‌ی مندلبروت است. انگار اگر از فرکتال مندلبروت یک برش بزنیم، دیاگرام می را می‌بینیم.

این کشف نشان داد که ما تنها یک بعد یا یک وجه از یک سیستم بسیار منظم و پیچیده را می‌بینیم و چون از یک زاویه به آن نگاه می‌کنیم، گمان می‌کنیم در جایی رفتار آشوبناک دارد، در حالی که آن بی‌نظمی نیست، بلکه نظمی است که مغز ما توانایی درک آن را ندارد؛ نظمی در دل بی‌نظمی ظاهری.

برای مثال، فرض کنید مورچه‌ای در تاروپود یک فرش گیر کرده باشد و روی یک خط حرکت کند. ناگهان خط به چند خط تبدیل می‌شود و مورچه دچار استرس می‌شود. اما از دید من که از بالا به فرش دوبعدی نگاه می‌کنم (از فضای سه‌بعدی)، آن خط تنها بخش کوچکی از یک نقش‌ونگار معنادار و عظیم است. استرس مورچه از دیدگاه من بی‌مورد است، زیرا او فقط در حال ورود به بخش دیگری از نقش کلی فرش است.

(اگر به نظریه‌ی آشوب علاقه‌مندید، ویدیوهای دکتر مسعود ناصری در یوتیوب را ببینید؛ ایشان این موضوع را به زبان بسیار ساده و زیبا توضیح می‌دهند.)

ما اکنون ورودی‌های اطلاعاتی ذهن را تغییر دادیم. ذهنی که پیش‌تر فکر می‌کرد تنها خودش می‌تواند نظم را درک کند و وقتی نظم به‌هم می‌خورد وارد محدوده‌ی ناامن می‌شود و اعلام جنگ می‌کند و بدن استرس و اضطراب تولید می‌نماید، حالا می‌داند که حتی وقتی نمی‌تواند نظمی را تشخیص دهد، به این معنا نیست که جهان دچار هرج‌ومرج یا ناامنی شده است؛ فقط در آن لحظه توانایی تشخیص آن نظم را ندارد. همین و بس.

اگر به این اعتماد کند که در هر لحظه و هر شرایطی، بخشی از یک نظم بی‌نظیر و درخشان است و همه چیز دقیقاً همان‌گونه است که باید باشد، آن‌گاه تمام جهان برایش امن خواهد بود. اجازه می‌دهد زندگی جریان یابد، به نظم حاکم بر سیستم اعتماد می‌کند و می‌پذیرد که با دید محدود خود نمی‌تواند همه چیز را پیش‌بینی کند.

جهان یک سیستم زیبا و شگفت‌انگیز است و چه چیز شگفت‌انگیزتر از این که من و شما بخشی از این زیبایی هستیم؟

بیایید امتحان کنیم: هر جا که ذهن اعلام جنگ و گریز کرد، آگاهانه شاهد باشیم که این فقط یک مورچه است که قادر به درک زیبایی و نظم نقش‌ونگار زندگی نیست و هر چقدر هم قدرت پردازش اطلاعاتش بالا باشد، اطلاعاتش بسیار محدود است.

بیایید به نظم حاکم بر جهان اعتماد کنیم و در این رقص کیهانی با جریان الگومند زندگی همراه شویم. در هر به‌ظاهر آشوبی، یک جاذب عجیب و یک Strange Attractor وجود دارد که در حال خلق یک نظم جدید است.

و حالا این سؤال را از خودمان بپرسیم: اگر این اعتماد به نظم حاکم بر سیستم وجود داشته باشد و هر بی‌نظمی که من درک می‌کنم، در واقع نشان‌دهنده‌ی یک نظم جدید در دل آشوب باشد، چه چیزی هنوز می‌تواند در وجود من استرس و اضطراب ایجاد کند؟

۰
از ۵
۰ مشارکت کننده

جستجو در مقالات

رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش

سبد خرید