کلید رهایی از غم و اندوه در عرفان و فیزیک مدرن

درود و احترام خدمت شما همراهان گران‌قدر.

من نعنا مشایخی هستم و این نوشتار، نسخهٔ مکتوب و رسمی اپیزود نهم از فصل دوم مجموعهٔ «در تکاپوی انسان شدن» است.

پیش از ورود به موضوع اصلی، لازم می‌دانم یادآوری کنم که تمام مفاهیم این مجموعه در قالب واژه و تئوری ارائه می‌شوند و هیچ‌گاه نمی‌توانند جایگزین تجربهٔ واقعی شوند. به همین دلیل تصمیم گرفتیم فضایی عملی برای تمرین مشترک این مفاهیم ایجاد کنیم. از این رو، سلسله جلساتی آنلاین با عنوان «مشق حضور» هر دوشنبه از ساعت ۲۰ تا ۲۲ به وقت ایران، در محیط گوگل میت برگزار می‌شود. در این جلسات، تمرین حضور و مشاهده‌گری، مرور فیلم‌های معرفی‌شده در اپیزودها، و بررسی کتاب باستانی تائوتِ چینگ (از منظر فیزیک مدرن) انجام خواهد شد.

برای حفظ جریان انرژی تسهیم و اشتراک، کمک مالی داوطلبانهٔ ماهیانه‌ای جمع‌آوری و تماماً صرف امور خیریه و کمک به نیازمندان می‌شود. گزارش کامل این کمک‌ها نیز هر ماه ارائه خواهد گردید.

اگر مایلید در این تمرین جمعی همراه ما باشید، لطفاً به بخش "دوره ها" بروید و در دوره "مشق حضور" ثبت نام کنید.

و حالا به سراغ موضوع اپیزود نهم می‌رویم:

بررسی عمیق احساس غم و اندوه.

اندوه، حزن، ماتم و غصه احساسی است که برای همهٔ ما آشناست. در حالت اندوه، احساس می‌کنیم همه چیز بسیار سخت است، نمی‌توانیم موفق شویم، کسی ما را دوست ندارد. احساس دلشکستگی، تنهایی، غربت، فراموش‌شدگی، درد، ناتوانی، ناامیدی و ضرر جبران‌ناپذیر در ما برمی‌خیزد. افکاری مانند «چه سال‌هایی که تلف کردم»، «اگر فقط آن کار را کرده بودم»، «اگر آن اتفاق افتاده بود یا نیفتاده بود» از ذهن عبور می‌کنند.

اندوه می‌تواند ناشی از از دست دادن یک سیستم اعتقادی، یک رابطه، یک توانایی، یک نقش، امید به خود یا هر چیز دیگری باشد. این احساس، گفت‌وگوی ذهنی‌ای را در ما به راه می‌اندازد: «هیچ‌گاه نمی‌توانم از این مشکل عبور کنم»، «خیلی سخت است»، «سعی کردم، اما فایده‌ای نداشت». در عمق آن، آسیب‌پذیری و بی‌دفاعی در برابر درد و رنج وجود دارد. ما حتی ناخودآگاه در دنیای بیرون به دنبال دلیل و مصداقی برای تشدید این احساس می‌گردیم و با این باور که «دیگر کاری از دست کسی ساخته نیست»، خود را در آن غرق می‌کنیم.

ریشهٔ روان‌شناختی تمام اندوه‌ها و غصه‌ها، تعلق و وابستگی است. وابستگی از آنجا پدید می‌آید که در درون خود احساس کاستی و نقص می‌کنیم؛ بنابراین برای کامل شدن، به دیگران، اشیا، مالکیت، مکان‌ها، اعتقادات یا مفاهیم روی می‌آوریم تا خلأ درونی‌مان را پر کنیم. چون این‌ها برای رفع یک نیاز درونی به کار گرفته شده‌اند، به عنوان «متعلق به من» شناخته می‌شوند. هرچه توجه و انرژی بیشتری به آن‌ها اختصاص دهیم، از «چیزهایی که متعلق به من هستند» به «جزئی از هویت من» تبدیل می‌شوند. در نتیجه، از دست دادن یک چیز یا یک انسان، به صورت از دست دادن بخشی از هویت تجربه می‌شود. هرچه این وابستگی و تمنای ثبات در «داشتن‌ها» بیشتر باشد، درد بریدن ریسمان وابستگی و احساس اندوه از فقدان عمیق‌تر می‌شود.

تعلق، وابستگی را به همراه می‌آورد و وابستگی، به سبب ماهیتش، ترس از فقدان را در خود دارد. بسیار مفید است از خود بپرسیم:

آیا کودک درون من است که ریشهٔ این احساس است یا شخص بالغ درون؟

برای مثال، کودک از اینکه بلایی سر سگ عزیزش بیاید می‌ترسد و این ورای طاقتش است؛ اما شخص بالغ درون، با وجود حزن، مرگ سگ را اجتناب‌ناپذیر می‌داند و می‌پذیرد. شخص بالغ درون می‌پذیرد که زمان، ناپایداری و زوال، جدایی‌ناپذیر از واقعیت زندگی‌اند.

اولین حالت پیش از تجربهٔ واقعی فقدان، ترس از آن است. معمولاً با این ترس به دو شکل برخورد می‌کنیم:

تلاش برای محکم‌تر کردن اتصال و افزودن بر شدت تعلق؛ بر اساس این فانتزی که هرچه نزدیکی بیشتر باشد، احتمال از دست دادن کمتر است. این دقیقاً همان مانوری است که اغلب منجر به از دست دادن روابط شخصی می‌شود؛ زیرا طرف مقابل برای رهایی از قید رابطهٔ تملکی و کنترل‌گر، فاصله می‌گیرد.

مکانیزم انکار؛ مانند کبک که سرش را زیر برف می‌کند. یعنی نادیده گرفتن واقعیت ناپایداری همه چیز و در نتیجه، انجام ندادن اقدامات لازم؛ تصور اینکه «همه چیز همین‌طور می‌ماند».

حال ببینیم این مفاهیم در عرفان و فیزیک چگونه بیان شده‌اند و آیا مصداقی علمی برای آن‌ها وجود دارد.

در عرفان و متون باستانی، جهان از لحاظ پدیدارشناختی ذاتاً پویا دانسته شده است. درک پویایی جهان، اساس تمام مکاتب عرفانی شرق بوده است. بودایی‌ها معتقدند ویژگی اساسی جهان، حرکت همیشگی رو به جلوی آن است. کریشنا در بهگود گیتا می‌گوید: «اگر حرکت نمی‌کردیم، دنیا نابود می‌شد». در هندوئیسم، الهه‌ای به نام شیوا (رقصندهٔ کیهانی) وجود دارد که کامل‌ترین مظهر جهان پویاست؛ شیوا با رقص خود، پدیده‌ها را زنده نگه می‌دارد و همه چیز را در ریتم خود غوطه‌ور و متحد می‌سازد.

بودا باور داشت که تمام امور درهم‌آمیخته و ناپایدارند و همهٔ رنج‌های ما ناشی از تلاش برای ثابت کردن اشکال، اشیا، انسان‌ها یا ایده‌هاست. بودایی‌ها این جهان بی‌وقفه در حال تغییر را «سامسارا» (به معنای تحت‌اللفظی «دائماً در حرکت») می‌نامند و تأکید دارند که هیچ چیز در آن ارزش وابستگی ندارد. روشن‌بین از نظر بودایی، کسی است که در برابر جریان زندگی مقاومت نمی‌کند، بلکه با آن حرکت می‌کند.

عرفای شرقی جهان را شبکه‌ای تفکیک‌ناپذیر از ارتباطات پویا می‌بینند؛ شبکه‌ای کیهانی، زنده، در حال رشد و بی‌وقفه در حال تغییر.

فیزیک مدرن، با کشفیات خود، شباهت‌های شگفت‌انگیزی با عرفان شرقی نشان داده است. جهان را شبکه‌ای از ارتباطات می‌داند و پویایی ذاتی این شبکه را تأیید می‌کند. جنبهٔ پویای ماده در نظریهٔ کوانتوم از طبیعت موجی ذرات زیراتمی سرچشمه می‌گیرد. در نظریهٔ نسبیت نیز یکپارچگی فضا-زمان به این معناست که جوهر ماده را نمی‌توان از فعالیتش جدا کرد. به همین دلیل، خواص ذرات زیراتمی تنها در شرایط پویا (جنبش، کنش متقابل و دگرگونی) قابل درک‌اند.

طبق نظریهٔ کوانتوم، ذرات هم‌زمان امواج‌اند. وقتی ذره‌ای زیراتمی در فضای کوچکی محدود می‌شود، با حرکت به اطراف به این زندان واکنش نشان می‌دهد؛ هرچه محدودیت بیشتر باشد، با سرعت بیشتری حرکت می‌کند. این «اثر کوانتومی» بی‌قراری ذاتی ماده را نشان می‌دهد. ماده هرگز آرام نیست؛ همیشه در وضعیت حرکت است. اشیای مادی اطراف ما شاید ساکن به نظر برسند، اما وقتی با بزرگ‌نمایی به آن‌ها نگاه کنیم، سرشار از فعالیت‌اند. هرچه دقیق‌تر نگاه کنیم، زنده‌تر به نظر می‌رسند.

در مقیاس بزرگ‌تر نیز همین پویایی را می‌بینیم: توده‌های چرخان گاز هیدروژن منقبض می‌شوند، گرم می‌شوند، به ستاره تبدیل می‌شوند، می‌چرخند، مواد را به بیرون پرتاب می‌کنند، منبسط و سپس فرومی‌پاشند؛ گاهی به سیاه‌چاله تبدیل می‌شوند. کهکشان‌ها دیسک‌ها، کره‌ها و مارپیچ‌هایی چرخان‌اند. کهکشان راه شیری همچون چرخ عظیمی در فضا می‌چرخد و تمام ستارگانش، از جمله خورشید، به دور مرکز آن در حرکت‌اند. جهان در بزرگ‌ترین مقیاس نیز ایستا نیست؛ در حال انبساط است.

در فیزیک نسبیت، فرمول E=mc² نشان می‌دهد که جرم، شکلی از انرژی است. انرژی هیچ‌گاه از بین نمی‌رود؛ تنها شکل عوض می‌کند. جرم نیز دیگر فنا‌ناپذیر نیست؛ می‌تواند به انرژی جنبشی یا اشکال دیگر تبدیل شود و برعکس. آفرینش و نابودی ذرات مادی، یکی از مهم‌ترین نتایج این برابری است.

تمام این کشفیات، پیامی روشن دارد:

تنها چیزی که در این جهان تغییرناپذیر است، خود تغییر است.

از دنیای زیراتمی تا کهکشان‌ها، همه چیز در حرکت و دگرگونی است. مقاومت در برابر این پویایی، تنها انرژی را هدر می‌دهد. وابستگی، مالکیت و محدود کردن دیگران، آن‌ها را به تقلا برای آزادی ذاتی‌شان وامی‌دارد و برای ما رنج می‌آفریند.

برای رهایی از رنج و التیام اندوه فقدان، باید در رقص کیهانی جهان غوطه‌ور شد؛ در جریان این پویایی قرار گرفت و اصل ناپایداری را به عنوان قانون بنیادین حیات پذیرفت. همه چیز در آفرینش و مرگ مدام در رفت‌وآمد است. باید سوار بر واگن لحظهٔ حال شد تا در هر لحظه با این رقص کیهانی هم‌نوا باشیم. وابستگی و مقاومت، ما را از هارمونی خارج می‌کند.

رهایی، نتیجهٔ هم‌نوا شدن با آهنگ موزون جهان است. زندگی آن‌قدرها هم که ما تصور می‌کنیم جدی و پایدار نیست.

بیایید صادقانه از خود بپرسیم:

غم و اندوه من معمولاً نتیجهٔ وابستگی به چه چیزی است؟

ثابت انگاشتن چه چیزی در زندگی‌ام، مرا همیشه در ترس از دست دادن آن نگه داشته است؟

اگر چه چیزی را رها کنم و بپذیرم که هیچ چیز ثابت و ماندگار نیست، آیا می‌تواند مرا از این اندوه رها کند؟

۰
از ۵
۰ مشارکت کننده

جستجو در مقالات

رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش

سبد خرید