قبرستان احساسات، آنچه انسان را به ربات مبدل میکند!

در جدول سطوح آگاهی که از آن برای این فصل از پادکست رادیو فرکتال استفاده می کنیم، مرزی وجود دارد. مرز میان نیروی force و Power. استفاده از لغت انگلیسی این دو نیرو به این دلیل است که در فارسی ممکن است این دو کلمه خیلی به جای هم به کار بروند. مرز بین این دو نیرو شهامت است. شهامت مواجه شدن با خودمان. مسئول تمام افکار و احساسات و تولید کننده آنها. بعد از این مرز مرحله تحول است و بعد از آن مرحله عشق و ضایت و روشن بینی. قبل از این مرز هم مرحله رنج کشیدن و جنگیدن است.دکتر هاکینز این جدول را در سال 1994 ارائه میدهد و تا سال 2012 تمرکزش روی سطوح بالای 200 بود. بیشتر روی چگونگی افزایش میزان آگاهی کار میکرد و اینکه اگر قرار نیست ربات باشیم پس قرار است چی باشیم؟ و زندگی چطور پیش خواهد رفت. در حین سالها دکترای روانپزشکی هم دریافت میکند و وارد کارهای کلینیکی میشود. در سال 2012 کتابی می نویسد به نام "رهاکردن، طریقت تسلیم". در ابتدای کتاب او مینویسد دانشجوها از من میپرسند چطور میشود به این مرز رسید؟ ما نیاز داریم اول بدانیم چطور به این سطح برسیم؟ شهامت مواجه شدن با خود مفهومی انتزاعی بوده و برایشان ملموس و طبیعی نبوده است. به همین دلیل در این کتاب به چگونگی رسیدن به این مرحله میپردازد. منبع اصلی این فصل از رادیو فرکتال تمام کتابهای دکتر هاکینز است که تنها دو کتاب او به فارسی ترجمه شده است. و یکی از آن دو همین کتاب است.

اجازه دهید اول یکبار چرخه تولید افکار و احساسات را با هم مرور کنیم. این چرخه در کتاب های زیادی مورد بررسی قرار گرفته است و چرخه آشنایی است. در کتابهای نوروساینس و عصب شناسی هم این چرخه توضیح داده شده است.

کارکرد این چرخه به این شکل است که ما اول درگیر یک فکر میشویم. مثلا اینکه چرا همسایه کیسه زباله اش را جلوی درمیگذارد. در واقع ما اطلاعات یک پدیده را توسط حواس پنجگانه  دریافت میکنیم . و بعد شروع میکنیم به ساختن یک تفسیر و یک معنی در مورد این پدیده. مثلا اینکه همسایه به حقوق شهروندی من احترام نمیگذارد. یا مثلا اینکه چرا من باید با همچین آدمهای بی فرهنگی زندگی کنم؟ در واقع هر تفسیر و معنی که برگرفته از پیشینه و آموخته های یک انسان است. بعد از این تفسیر یک احساس بوجود می آید. مثلا احساس غم یا خشم یا نفرت. این احساس تولید یک فکر با همان میزان انرژی را تشدید میکند. و باز دوباره تجربه همان حس با شدت بیشتری. به این چرخه تولید فکر-احساس گفته میشود.

دکتر هاکینز معتقد است این افکار و این احساسات  به خودی خود مشکلی ندارند بلکه مشکل از جایی نشات میگیرد که ما خودمان از این افکارو احساسات بیزار هستیم. ما یک برچسب "بد"  برای این احساسات طبیعی که تجربه میکنیم در نظر داریم. برای مثال کودکی که احساس خشم را تجربه میکند، جدا ازینکه اصلا این احساس برای او اسمی هم ندارد، هیچ برچسب و هیچ ارزیابی هم از این احساس ندارد. اما ما به مرور در زندگی یاد میگیریم تا احساسات را ارزیابی کنیم و بعضی ها را خوب و درست و بعضی ها را بد و نادرست تلقی کنیم. آنها را به باید ها و نباید ها تقسیم کنیم. در واقع از بچگی به ما القا شده است که ترس و خشم و ناامیدی بد است و متضاد این احساسات هم خوب است. 

ما سه شیوه برخورد با این احساسات بد را در پیش میگیریم. درواقع قضاوتی که در مورد این احساسات داریم ما را به سه روش برخورد با آنها سوق می دهد.

1- سرکوب کردن و مهار کردن احساسات

2-ابراز و بیان احساسات

3- فرار کردن احساسات

بایید جداگانه به هر کدام بپردازیم:

1- سرکوب کردن و مهار کردن:

سرکوب توسط ذهن ناخودآگاه و مهار توسط ذهن خودآگاه انجام میشود. در واقع زمانی که ما احساسات را سرکوب میکنیم خودمان متوجه آن نیستیم. این یک فرایند اتوماتیک درمغز و روان ماست. و زمانی که مهار میکنیم خودمان آگاهیم. موضوع مشترک بین این دو این است که ما این احساسات را مزاحم میدانیم ولی نمیدانیم که باید با آنها چه کنیم. هم رنج میبریم هم میخواهیم به زندگیمان برسیم. اما زمانی که آنها را سرکوب میکنیم آنها جایی در وجود ما ذخیره میشوند و بعد به شکل احساسات دیگر یا تغییر ناگهانی روحیه یا تنش در عضلات ، سردرد، نامنظم شدن ضربان قلب و هورمونها، آلرژی و غیره خود را نشان میدهند. در واقع احساسات سرکوب شده یک انرژی مدفون شده هستند که باعث این علائم در بدن فیزیکی و روانی ما میشوند.

حال سوال این است که چرا ما این احساسات را سرکوب میکنیم؟

زیرا ما ازین احساسات میترسیم و نسبت به تجربه آنها احساس گناه داریم. ما بدون اینکه بدانیم نسبت به احساس خشم خود احساس گناه هم داریم. احساس گناه جعبه ی اصلی تمام احساسات سرکوب شده دیگر است. و همانطور که در جدول احساسات مشاهده میکنید احساس گناه و شرم پایین ترین میزان انرژی دارند. پس ما هرگاه احساسی را سرکوب میکنیم نزول و افول انرژی را به پایین ترین سطح تجربه میکنیم. برای همین وقتی این احساسات پیش می آیند یا قورتشان میدهیم یا انکار میکنیم یا بدتر از آن، آنها را فرافکنی میکنیم. یعنی دیگران را بابت این احساسات مقصر میدانیم. و همین باعث سوگیری و جهت گیری نسبت به آدمها میشود. این احساسات انقدر برای ما سنگین هستند که دوست داریم دیگران را هم با مقصر جلوه دادنشان در این احساسات شریک کنیم تا از حجم بارشان بر دوشمان کم بشود. به این صورت ما از آدمها یا اتفاقاتی  که باعث این احساسات شده اند بدمان می آید. به همین دلیل به محدوده زیر 200 محدوده force میگویند چرا که محدوده رنج کشیدن و جنگیدن با دنیای بیرون از خودمان است. ما برای این احساسات دیگران، آب و هوا و حتی شانس و اقبال و شیطان و خدا را هم مقصر میدانیم. یک سری آدمها برای ما دشمن حساب میشوند و تنفر از آنها نوعی میهن پرستی قلمداد میشود و مورد ستایش و تشویق هم قرار میگیرد.  وقتی کسی آدم بد میشود باید کسی هم آدم خوب بشود و به این ترتیب من میشوم آدم خوب و بقیه آدم بد. برای آدم خوب بودن من باید یک توجیه و یک دلیل داشته باشم و ازآنجاییکه ذهن انسان، موجودی دلیلمند است و ابزارش مقایسه است باید کسی آدم بدی باشد تا من در مقایسه با او انسان خوبی باشم. و برای این انسان خوب بودن باید مورد تشویق قرار بگیرم.

در واقع این اعتماد به نفس به قیمت تخریب دیگری تمام میشود.

پس آنچه مبرهن است این است که این سرکوب و مهار احساسات عامل خشونت های اجتماعی نیز میباشد. 

نکته مهم دیگر اینست که این احساسات سرکوب شده که یک انرژِی مدفون شده هستند دنبال مجرایی برای بیرون آمدن از ما هستند. مثلا کسی که غم سرکوب شده دارد ناخوداگاه اتفاقات غم بار را در زندگی خود رقم میزند تا این احساس غم سرکوب شده راهی برای بیرون آمدن بیابند. چطور این اتفاقات را رقم میزند؟ با تعبیر کردن و تفسیر کردن اتفاقات به رویدادهایی غمبار و اندوهناک. او ناخوداگاه معنای اندوهناکی به رویدادها میدهد. این مرحله شبیه یک سوپاپ اطمینان عمل میکند تا از انفجار بیش از حد این احساسات دفن شده جلوگیری کند. انفجاری که باعث فروپاشی فرد خواهد شد.

2- ابراز احساسات میتواند تنها تخلیه قسمتی از این احساسات باشد که بیش از گنجایش سرکوب آن است. توازن این سرکوب و ابراز در هر فردی متفاوت است. و بستگی به گذشته فرد، تربیت او و هنجارهای جامعه دارد. ابراز احساسات که امروزه بسیار هم محبوب شده است نتیجه کج فهمی نظریات فروید است. فروید میگفت احساسات باید خنثی سازی شوند و به محرک هایی سازنده تبدیل گردند برای خلاقیت و عشق. در واقع باید متحول شوند به یک انگیزه و یک پیشرانه. اما به اشتباه اینطور برداشت شده که باید این احساسات را تخلیه کرد و از شر آنها خلاص شد. در حالیکه واقعیت اینست که اگر این احساسات را بر سر دیگران خراب کنیم به شکل حمله به خودمان تجربه میشود. و مجبور میشویم دوباره چرخه سرکوب و مهار را تکرار بکنیم. ابراز این احساسات همه انرژی آن را تخلیه نمیکند بلکه قسمتی از آن تخلیه میشود و باقی اش باز سرکوب میشود.

3- فرار کردن از احساسات، ستون فقرات صنایع سرگرمی است. این مکانیزمی است که متاسفانه مورد قبول عامه است ولی روش موثری در تحول احساسات نیست. بلکه باعث اعتیاد به سرگرمی و تفریح میشود. جایی که برای فرار از تجربه ی این احساسات به سراغ تلویزیون و موبایل و حتی کار کردن میرویم. اعتیاد به خرید و خوردن هم نوعی فرار از احساسات است. این فرایند قدرت جوامع را پاین نگه میدارد و انرژی ای که میتواند به سمت خلاقیت و سازندگی روانه شود به سمت اعتیاد به لذات آنی میرود.

نتیجه هر 3 رویکردی که توضیح داده شد هرز انرژی، از دست دادن خلاقیت، خودخواهی و فردگرایی، کم شدن علاقه و عشق به همدیگر و بیماری ها و مرگ زودرس است. حتی سخنرانی های انگیزشی و مثبت نگری هم در دسته فرار کردن میگنجد زیرا نمیگذارد این احساسات را به شکل خنثی و طبیعی تجربه کنیم و این قسمت بشرگونه بودن را انکار میکنیم و باعث میشود این احساسات مدفون شوند و به شکل فرافکنی  و اشکال نامطلوب دیگر خودنمایی کنند.

اینها مکانیزمی هستند که ما را در محدوده force نگه میدارند و فرمان زندگی  ما تحت کنترل احساسات زیر 200 قرار میگیرد. و در نتیجه آنچه از دنیا تجربه میکنیم هم همین احساسات خواهد بود. موفقیت چشم نوازی در دوردست خواهد بود ولی آنچه به واقع تجربه میکنیم رنج کشیدن و جنگیدن است. حتی اگر به همان موفقیت هم برسیم باز یک لذت آنی و دوباره همان احساسات نا امیدی و ترس و غم و خشم و غرور خواهد بود.

در اپیزودهای بعدی به تک تک این احساسات خواهیم پرداخت. برای خود من احساس گناه و غرور جالبترینها بودند. احساس گناه که بسیار زیرپوستی عمل میکند و غرور که گاهی با اعتماد به نفس اشتباه گرفته میشود و مانع تجربه عشق و شفقت حقیقی نسبت به خودمان میشود.

عاملی که ما را تبدیل به ربات میکند چرخه تولید افکار و احساسات است که ما را برده خود میکند. چرا که دیگر در لحظه حال حضور نداریم. آنچه ما تجربه میکنیم فوران احساست خشم و ترس و غم است. وقتی من را ترس احاطه کرده باشد نمیتوانم با فریاد آزادی سردادن آزادی را تجربه کنم. من همانی را تجربه میکنم که در درون خود دارم. مثل این است که ما از چوب انتظار تولید برق داشته باشیم. چوب تا به انرژی دیگری مثل انرژی گرمایی تبدیل نشود قابلیت تولید برق را ندارد. انسان هم تا ترس خود را متحول نکند و به انرژی دیگری تبدیلش نکند قابلیت تجربه آزادی و عشق و رهایی را نخواهد داشت.

بیایید تا اپیزود بعد به این سوالها فکر کنیم که در من چه احساساتی سرکوب شده است؟ و چطور میشود انرژی احساسات زیر رده 200 را متحول کرد؟

این اپیزود را اینجا بشنوید

 

جدول سطوح آگاهی بر اساس احساسات
عنوان
۵
از ۵
۱ مشارکت کننده

جستجو در مقالات

دیگر نوشته‌ها

رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش

سبد خرید